-
استعینوا بالصبر و الصلوه
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 09:44
-الحق، اصل بی ناموسی با شرف ترین بی ناموسی هاست... -یا علی!
-
Life is more than a fantasy
شنبه 17 مردادماه سال 1388 02:44
تنها راه پابدار نگاه داشتن زندگی، انتخاب و ایمان به اصولی است... گیرم برای حفظ این اصول بهای سنگینی بپردازی... گیرم حس کنی با چاقوی کندی، تکه تکه قلب خود را آرام آرام سلاخی می کنی... پی نوشت: هنوز احساس ضعف تمام وجودم را فلج می کند... هنوز طلب بخشش از سایه های موهن اعماق شب دارم... هنوز ایمان نیاورده ام به فردای...
-
آنچه ماندنی است، ورای من و تو است...
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 00:54
به من بازگرد! و مرا در محبس بازوانت نگهدار و به اسارت زنجیرهای انگشتانت در آور که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است. سپر باش میان من و دنیا که دنیا در تو تجلی خواهد کرد. بر من ببند چون سدی عظیم که در سایه ی تو من دریاچه ای نخواهم بود، آسمانٍ دائم اردیبهشت خواهم بود.
-
قصه گو
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 12:14
و من می شوم نماینده این نسل که برای نسل تو داستان زندگی مان را می گویم. داستان دردها و امید ها و شکست ها و نا امیدی ها و تنهایی ها و بی ریشگی و کم ریشگی و عشق ها و ابتذالات و سقوط ها و آرزوها و جاه طلبی ها و تلاش ها و موفقیت ها و خلا ها و دلخوشی ها و افکار و اعتقادات و بی اعتقادی ها و هدف ها و ... داستان غربت ما در...
-
God is in the rain
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 16:33
گویی این نیز در تقدیر من است که سر هر پیچ زندگی ام، درس "دلبسته بودن بدون وابسته شدن" مکرر و مکرر تکرار شود... پی نوشت: Why do I feel so paralyzed? I bet it's not supposed to be like this پی نوشت ۲: اون "تقدیر" رو محض مزاح اومدم. این و ببین. پی نوشت ۳: اون قدر بارون میاد که آدم هوس می کنه ایمان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 19:09
گفت: دوستت دارم. گفتم: فردا ... گفت: بوسه گفتم: دوستت دارم
-
There is only Love. All else is delusion
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 03:11
۱- دلم مثل کفتر یاغی بال بال می زند این روزها. نمی دانم چرا فکر می کنی طوق دور گردن دردی را درمان می کند.. دیوانه دل است، پام در بند چه سود... ۲- زندگی مثل یک جاده می مونه که آروم آروم طی اش می کنیم. این جاده توی یه محدوده زمان و مکان ممکنه با راه آدم های دیگه ای فصل مشترک داشته باشه. کم کم به هم نزدیک میشیم، مدتی...
-
به راستی صلت کدام قصیده ای، ای غزل...
جمعه 26 تیرماه سال 1388 01:28
مگه همین من نبودم که می گفتم: حکم آنچه که تو فرمایی... بیا این گردن، از مو نازکتر!
-
Will you wait evermore, let life pass you by??*
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 04:18
میگم: اعتماد، احترام و عشق، سه تا رکن اصلی هستند. نقص در هر کدومشون، باعث خسارت جبران ناپذیری می شه. عشق و محبت بدون احترام و اعتماد فقط با یک کلمه توصیف میشه. می دونی چی؟ میگه: نه! چی؟ می گم: pathetic! میگه: اوووه... تو هنوز یاد نگرفته ای خودتو ببخشی. یاد نگرفتی که گاهی در مورد اشتباهات خودت هم چشم پوشی کنی. یاد...
-
memories...
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 17:58
Every now and then, I have a deep feeling that everything is supposed to be so wonderful. It's because of you. HBD. دارم آفیس رو تحویل میدم. یک کوه کاغذ پاره قدیمی رو می اندازم دور...
-
Wonderwall
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 01:06
معجونی از کم خوابی مفرط، گرسنگی، عصبی بودن شدید، الکل، قهوه خیلی غلیظ و مسکن.... تا صبح باید کار کنم و فردا به اندازه خدا کار مهم دارم برای انجام دادن.... حداقلش اینه که اینجوری آروم میشم...
-
Forgive and Forget...
جمعه 22 خردادماه سال 1388 21:13
آدم گاهی مرز بین اشتباه و درست رو گم می کنه. چیزهایی که قبلا مطلقا اشتباه به نظر می اومدن دیگه هیچ ایراد منطقی ای ندارن و چیزهایی که تنها راه درست فرض می شدن، اصلا بدیهی نیستند دیگه. و خوب آدم باید تصمیم بگیره. باید روی اعتقاداتش دوباره فکر کنه. در صورت لزوم تغییرشون بده و اگه به این نتیجه رسید که اعتقادات قبلی درست...
-
Keep your dreams alive. Dreamers do still have a strong survive
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 15:24
تهران در آتش زندگی می سوزد.... شهر ۲۳ سال زندگی من تجربه غریبی را می گذراند... و من نیستم که لبخندها و اشک ها،امید ها و نگرانی هایش را تقسیم کنم... در کسل کننده ترین و غم انگیزترین و شادترین لحظات غربتم لحظه ای دست از دلتنگی نکشیدم... دیشب وطن از من غریب بود یا من از وطن؟
-
من لی غیرک...
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 03:43
ادامه دارد...
-
فرداهای هرگز نیامده...
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 02:04
فردا که بیایی از بوسه باد برایت خواهم گفت و نغمه برگ درختان در خروش طوفان از قرص کامل ماه در جنگل پریشانی شب های بی خوابی و فرداهای هرگز نیامده خواهم گفت از فرباد های لذت زن هرجایی در آغوض مرگ از افق بی انتهای جاده و لرزش خوفناک تمامی ذرات زندگی از سکوت حقیر غرور، نهان در خاکستر های جاه طلبی از سرود نومیدی و تشویش در...
-
playful
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 22:52
"-I just don't know what my life would be like as some one's wife. -A bit like mine, perhaps. Mark and I run the cloth business together. I have to organize the household as well - all husbands expect that- but its' not so difficult, especially if you have the money for servants. And the children will always be...
-
bleeding love
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 01:38
قیافه مصمم می گیرم. راجع به تصمیم ها، برنامه ریزی ها و قضاوت هایم خیلی منطقی حرف می زنم. شبیه کسی که می دونه داره چی کار می کنه و به کارش معتقده و حاضره به خاطر این اعتقاد تلاش کنه و سختی بکشه تا به اهدافش برسه... خیلی کمتر از چیزی که نشون می دم استوارم... تزلزل داره ریشه زندگی مو داغون می ده....
-
requisite absolution
شنبه 9 خردادماه سال 1388 02:01
... -"If we keep giving our food away, we're going to starve. -I know. But how can we refuse? -We can't fulfil our mission if we're dead. -But we are nuns, after all. We must help the needy, and leave it to God to decide when it's time for us to die. -I've never heard you talk like that before. -My father hated...
-
Absolutely obsessed.....
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 15:02
هفته دیگه قراره یه آدم خیلی خیلی خیلی خیلی هیجان انگیز رو ببینم. حدس می زنی چه احساسی دارم؟ دقیقا! هیجان زده ام. ;) از شوخی گذشته به نظرم اتفاق مهمیه. کاملا آمادگی دارم که اساسا تحت تاثیر قرار بگیرم. از هیجان و کنجکاوی گیجم... یک ساعت بعد: شدیدا تو فکرم. هوومممم.. به نظرم وقتشه یه تصمیم درست حسابی بگیرم... تصمیم که...
-
صبر... سکوت...
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 18:58
-A mixture of love and lust ... Is there anything stronger than this? -Oh yes! Rage!
-
Two doors....
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 17:22
یعنی ببین چه حالی می کنی وقتی بعد یه هفته ول گشتن و خوردن و خوابیدن (و فقط یک روز کار) پاشی بری دفتر رئیست و انتظار داشته باشی که با لگد پرتت کنه بیرون و بهت بگه چقدر بی لباقتی، و در عوض اولین حرفش این باشه که: "خوبی؟ مطمئنی؟ به نظر خسته می آی" و دومین حرفش این باشه که "از اسلاید هات خیلی خوشم...
-
... نی غلطم در دل ما بوده ای...
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 12:15
And it's how you can enjoy it: Close your eyes! Stop thinking!
-
Love is all about weak points...
جمعه 1 خردادماه سال 1388 11:23
The first thing you need to do about all your weak points is to accept them. By confirming their existence, you will have the chance to think about a way to reduce their unwanted consequences... But before all these, you have to forgive yourself for them.. I had to forgive myself for "being loved" a long...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 خردادماه سال 1388 09:19
بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم...
-
lack of documentation
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 23:44
یه چند تا چیز خیلی خیلی مهم پیش اومده که حتما حتما باید اینجا بنویسم. هیچ رقمه نباید فراموششون کنم بعدا. یکیشون رو اونقدر لفت داده ام که همین الانش هم تاریخ انقضای اولش گذشته (اینجا خوراکی ها دو تا تاریخ انقضا دارن. روایات متعددی در باب علت این امر نقل شده.) حالا هی بشینم و پشت چشم نازک کنم که حسش بیاد و تمرکز کافی...
-
چون تو را نوح است کشتیبان، غم مخور...
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 19:21
After this , we had several other discussions. In the last one, he told me: "Look! Whatever happens, wherever you go, whatever you do, however far you become, We back you. We will back you like mountains. You just keep your head up, Look straight and go your way. We are always behind you..." Oceans of tears...
-
open minded
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 22:03
فراموشی قرار بود مرهم باشه که نبود.. حالا دیگه فقط یه سقوط جواب می ده. یه سقوط درست و حسابی تا نا کجا که خودت هم خودتو بعدش نشناسی.. توی لجن شیرجه زدن خوبیش اینه که راحت تر لجن اون بیرون رو می پذیری. یه چیزی هر قدر هم که کثیف باشه،اگه خودت بهش دست زده باشی، قابل تحمل می شه... فقط حواست باشه کم نذاری از خودت.. قول می...
-
suffering temptation...
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 19:59
موقع آشپزی از عجله ماهی تابه رو به دستم چسبوندم و الان روی آرنج دست راستم یه جای سوختگی به طول تقریبا ۵ سانت هست. دست چپم رو روی زخم می ذارم و چشم هامو می بندم و خیال رو آزاد می کنم. انگار فقط این زخم می تونه این واقعیت کثیف رو به رویای سوخته وصل کنه...
-
Human Communication
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 01:15
می دونی چقدر هوس کرده ام با یکی حرف بزنم؟ یکی که بشه باهاش یه مکالمه معقول دو طرفه داشت.. یکی که به حرفهام گوش بده، راجع بهشون فکر کنه، نظر بده.. یکی که بخواد قسمتی از منو کشف کنه.. بخواد قسمتی از خودش رو باهام تقسیم کنه، بخواد کمی از دنیاشو به من نشون بده... یکی که حرف زدن باهاش، برام قبل از هر چیز یه تجربه باشه.....
-
استغاثه
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 00:00
که لابد " امن یجیب عشق را به مداوا چه حاجت است... " پ.ن.: ای تف به کل بالا تا پایینش...