Just walk away


دل دیوانه از منطق و قانون دنیا و التزامات بودن و اینگونه بودن چه می فهمد؟ دل چه می فهمد از رویای آزادی؟ چرخ زنان و رقص کنان چشمانش را می بندد که غرق شود در دام. تمام رویایش لحظه ای اسارت بی غش است. 

حالا تو از شکست غرور و حسرت بی پایان و بیداد زمانه داستان سرایی کن... دریغ از لحظه ای حرف شنوی...



بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد...


اصولا اینکه ریسرچت رو برای کسی توضیح بدی خیلی خوبه. اینکه بتونی با یکی در موردش بحث کنی و همزمان فکرهاتو بلند بیان کنی تا منظم تر بشن. اگه طرف خودش توی فیلد نباشه از یه نظرهایی هم بهتره، چون مجبور میشی داستان رو از اول تعریف کنی و خود به خود مچت گرفته میشه اگه جایی ذهنت بایاس پیدا کرده باشه...

اما اگه این طرف دوست پسر بی اعصابت باشه که بعد دو جمله میگه: اینکه آسونه، باید اکسپکتد ولیوشو بگیری.... و تو یه ساعت جیغ بزنی تا آخرش بذاره تعریف ریت کانال رو براش بگی و اون هم با اعتماد به نفس بگه... اینها رو که می دونستم.. شانون هم اینو گفته دیگه... و یه جمله بی ربط با کلمه کپسیتی بسازه و....

جذابیتش اینه که بعد دو ساعت هیچ کدوم، یک سانتی متر هم کوتاه نیومدیم...

خلاصه که آخرش ما رو دست روزگار غدار نمیتونه جدا کنه، احتمالا یکی مون به دست اون یکی کشته میشه و جنازه اش هم به تیکه های سه سانتی تقسیم میشه....


پی نوشت: من این ترم نمره هام خوب نمیشه! اما درسهامو یاد گرفتم. کلی هم کار خفن کردم! آدم بدی ام؟؟


پی نوشت ۲: احساس می کنم کلی خبر داره میشه... به نظرم دنیا باید خودشو آماده کنه... من قراره یه جایی یه حرکتی کنم که یه چیزی یه تغییر هیجان انگیزی بکنه... از هر کی هم که بیاد بگه جو گیر شده ام، متنفرم!!! ;)