یکی درد و یکی درمان پسندد

بقیه اش چی بود؟؟؟

یکی هجر و یکی هجران پسندد .....

وصف حال

 

این همه آشفته حالی.... این همه نازک خیالی ......

 

 

امروز فهمیدم که حدود ۱۰ روز آینده رو در یکی از انواع جذاب خلسه طی خواهم کرد! موهبتی ناشی از داشتن سه تا امتحان و ۲ پروژه و جند سری تمرین و یه سری مطالعات ضروری دیگه در یک هفته! بدیش (یا شاید خوبیش!!!) اینه که هر کدوم به نوعی حیثیتی هستند! چشم! نایب الزیاره هم هستیم!!! محتاجیم به دعا!  

قول می دم قبل از فارغ التحصیلی یه manual برای کسانی که علاقه به گرفتن درسهای عجیب و بی ربط در زمانهای بی ربط دارند منتشر کنم!

 

 

پی نوشت: روزی ۵ وعده! کلا ۱۷ بار در روز ذکر رو تکرار می کنی! آخرش  وقتی داری سعی می کنی با صدای اذان صبح بخوابی احساس می کنی کم گفته ای! توی خواب هم تکرار می کنی:

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن برتر است...........

 

پی نوشت ۲: استاد هم اینجاست! داره میگه:

 دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد،    چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت،   وه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد .....

ie : آلبوم گنبد مینا!

 

 

 

اخبار گفت قیمت سکه به ۱۹۰ تومن رسیده! ۲ روز پیش ۱۵۰ بود! دیروز رو نمی دونم! ولی تا همین چند هفته پیش ۱۳۰ تومن بود!

من به این دیگه نمی گم اقتصاد مریض!!!!

از آدمهایی که برای اثبات سوپر روشنفکری شون با شنیدن کلماتی مثل میهن ، وطن ، و آزادی لبخند تمسخر آمیز می زنند منزجرم! (هر چند که این جور لبخند زدن رو خوب بلدم! خیلی جاها به درد می خوره!)ولی نمی تونم تکذیب کنم که مهمترین احساسم کنجکاوی نسبت به چیزیه که پیش خواهد اومد! و البته زمانش!!!

به قول دوستی: " این تذهبون؟؟؟؟؟؟؟؟ "

پی نوشت: خدا آخر و عاقبت همه رو به خیر کنه! علی الخصوص کسانی که لیاقتش رو ندارند! اونهایی که لیاقت دارند، خودشون به چیزی که لیاقتش رو دارند می رسند!

 

 

 
Do what you want, Be who you are, Say what you feel, because those who mind don't matter and those who matter, don't mind

 

اگه آدم این جمله رو در برنامه روزانه اش در نظر بگیره، زندگی اش تغییرات جالبی می کنه!

گیرم اثبات نیمی اش به انتفای مقدم باشه ........ چیزی از صحتش کم نمی کنه!!!!!!!

 

 

 

 

چنان مشتاقم ای دلبر،

                ‌             به دیدارت ،

که گر روزی بر آید از دلم آهی،

                       ‌       ‌    بسوزد هفت دریا را .........


 

 

 

یه  بچه کوچیک (ترجیحا خیلی کوچیک!!!) وقتی غذا می خوره پیدا کنید! شیشه شیر یا قاشق شیر برنج دستش باشه! یه جوری حواسش رو پرت کنید! غالبا برای این کار یک شکلک کفایت می کنه! زبون درازی تضمینی جواب می ده!

دوستمون تو این شرایط راه دهنش رو گم می کنه! قاشقش رو می کنه تو دماغ یا چشمش! وقتی نگاهتون می کنه یه ذره حرکت کنید، از گرسنگی شیشه رو می کنه تو گوشش.....

کلی موجودات جذابی هستند....

 

 

 

زندگی آدم اصولا باید از یه حدی بیشتر هیجان داشته باشه!

upper bound هم نداره!

 

در بین آدمهایی که من میشناسم کسانی هستند که روز تولدشون بیشتر برای خودم شادم تا اونها! شادم که شانس این رو داشته ام که به دنیا اومده اند. در درجه اول چهار گانه خانواده : چهار تیر، پنج شهریور، سیزده آبان، بیست و سه آبان و ..... سه مرداد!!!

و البته چند تا از دوستان خواص! هفت دی، بیست و خورده ای ام تیر ، و ... (بهتره بقیه رو نگم! ضایع است که کسی جا بمونه!) .... و ده فروردین!!!!!!!

مسخره است که بشمارم تا حالا چند بار بهش مدیون شده ام! ولی چند تاش خیلی جدی بوده اند! یکیشو لحظه به لحظه یادمه!

با تاکسی از پایین می اومدیم بالا! سال اول بود! یادمه اوج دردسر ها بود! تازه داشتم تو دانشگاه جا می افتادم! و خوب ... طبعا مسائلی پیش می اومد! بعد از کلی حرف بحث به شهرام رسید! " در دل ندهم ره پس از ان مهر بتان را ، مهر لب او بر در این خانه نهادیم" خیلی وصف حال بود! براش خوندم! بعد هم سریع اضافه کردم که تروخدا نپرس کیه! that's not the point!!! یعنی اصلا لزومی نداره که حتما خبری باشه!!! گفت که قصد نداشته بپرسه! گفتم به ذهنت هم نرسه! هیچی نگفت! فقط یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد! و این بشر بی نظیرترین نگاههای عاقل اندر سفیه رو می تونه به آدم بندازه!!!! و تو اون اوضاع، همون نگاه کافی بود که سه چهار ماه رو شارژ شده بگذرونم !!!!!!

 

اون اوایل که رفته بودم سراغ شهرام و موسیقی سنتی، معتقد بود که من فقط از سبیلهای شهرام خوشم اومده! یه روز سر یه کلاس کسل کننده گل صد برگ رو گذاشتم براش! از اون به بعد در این عقیده تجدید نظر کرد که من کار شهرام رو نمی فهمم و فقط از سبیلهاش خوشم میاد!!!!!!! و سوالی که مطرح می شه اینه که من اصلا از سبیل خوشم میاد یا نه....

از خاطرات بگذریم! تولدش مبارک!

به قول خودش:

ای یار! ای یگانه ترین یار! آن شراب مگر چند ساله بود .........

   

حکایت

 

جوانی که به عاشقی* شهره بود، به خدمت شیخ رسید. شیخ ورا گفت که به پندارت عشقِ به خاتون از عشقِ به خداست؟ جوان گفت: شمه ای از آن است. در طشتِ آب، نقشِ ماه می بینم. شیخنا فرمودش که اگر گردنت دمل نداشت، سر بر آسمان می کردی و خود، بلا واسطه، ماه را می دیدی.

 

-----------------------------------------

* دوست داشتی، بخون "قاشقی!"

انگشتر فیروزه یا عقیق ....

 

یه روز، خیلی اتفاقی، اون موقع که اصلا انتظارش رو نداری، یهو می بینی وسط یه حادثه هستی! حادثه ای شاید به اندازه یه لحظه! مثل شنیدن یه صدا! یه خنده! یه نگاه! مثل یه لحظه بوییدن یه عطر! ماهیت حادثه رو نمی تونی نشخیص بدی! یا لزومش رو! یا عاقبتش رو.... فقط وسط یک گردابی! به نظر می اد لذت بخش ترین غرق شدن زندگی ات رو تجربه می کنی....

و زندگی ات نمی تونه مثل قبل باشه! دیگه چیزهایی می بینی، می شنوی و احساس می کنی که تا قبل از این برات وجود نداشتند! رنگهای جدید... مزه های جدید ... ترنم جدید....

و بعد ... اون حدیث !. ... فقط یه جمله ... فقط هفت کلمه که قراره سرنوشتت رو شرح بده ... که تمام زندگی ات رو می گیره ... من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا ..... ۱

.....

 

عوض شده ای ! بزرگ شده ای ! دیگه حتی شاید ذات کارها و اندیشه های خودت هم تشخیص نمی دی! از خودت فراتر رفته ای!

و اون حدیث ، مثل ... مثل خوره تمام روحتو تسخیر می کنه! پایبندت می کنه! مجذوبت می کنه .... تعریفت می کنه ... و بعد از یه مدت هیچ راهی نداری جز این که مثل حبل الله بهش چنگ بزنی! وابسته می شی! بیمار می شی! ... 

کیه که ندونه که دل شکسته کاش سرش می شکست ولی دلش نمی شکست!۲ 

که دردی است غیر مردن ... با دیدن دونه های انار می شینی های های مثل بچه ها گریه کردن .... ۳

پای بند می مونی! چسبیده به طناب!

سالها می گذره! یک عمد اون حدیث رو ذکر می گی! یک عمر دست از پا خطا نمی کنی! یک عمر با ایمانت زندگی می کنی! یک عمر ...

بعد ... یه روز وقتی همه چیز تموم شده، زندگی ات تموم شده... بگیر تو گلزار شهدا، قطعه هفت ..... روز پایان خوش که با لبخند سرنوشتت رو پذیرفته ای ... و شاد هستی ... و راضی .... یهو حقیقت مثل آوار رو سرت خراب می شه....

حدیث جعلی بوده!

 ------------------------------------------------

طناب پوسیده ...... فرصت های از دست رفته ... زندگی تباه شده .... دل داغ دیده ... یه قبر دو در یک توی قطعه هفت گلزار شهدا ... دروغ .... پایان ... ۴

داستان دردناکی بود؟ احساس تاسف کردی؟ یا ترحم؟ یا تنفر ؟ یا .....

بدتر شو می خوای بشنوی؟؟؟

-------------------------------------------------

همون آغاز ... همون ماجرا .... یه لحظه ... یه صدا ... یه تحول ... یک ...

و بعد از مدت کوتاهی ... یه حدیث...

و این بار خیلی اتفاقی ... گیرم یه اتفاق نادر .. گیرم یه توهم ... گیرم یک شانس ناب ... از همون اول، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، می دونی که حدیث جعلیه! ... از تمام زیر و بم قضیه خبر داری... باز از خودت فراتر رفته ای... و این بار حتی اون فراتر رو هم می شناسی ....

فکر می کنی چی می شه؟ باز هم فقط اون طناب وجود داره! باز هم هیچ راهی، هیچ وسوسه ای جز چسبیدن به اون طناب نداری... یه طناب که می دونی پوسیده است....

دیگه هیچ چیز نمی تونه باعث رضایتت بشه! سند مالکیت یه جای خوش آب  هوا تو گلزار شهدا، قطعه هفت هم تو فیری ایجاد نمی کنه.....

غرق شدن در خلا ..... ۵

 

-------------------------------------

خیلی بد بین هستم؟

جدی نگیر! همه اش داستانه! .... یه خواب..... یه توهم ........

دوستی معتقد بود .به کسی احتیاج دارم که از خواب بیدارم کنه! زیادی هذیون می گم! بهش نگفتم که حتی تصورش هم چقدر برام چندش آوره!!! ۶

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- ر.ک. به یازده من

۲- ر.ک. به دوی من

۳- ر.ک. به سه من

۴- ر.ک. به من ِ او

۵- ر.ک. به ده او

۶- ر.ک. به نه او

پی نوشت: اون قدرها هم به این کتاب لعنتی وابسته نیستم! یه مشت کلمه نون شب نمی شه! دلخوشی هم نمی شه!  تو که بهتر میدونی!

شیش هشتم یا.. got dizzy dancing Tango

 

دارم کم کم استقلالم رو از هر گونه ریتم شیش هشتم به دست می آرم! یه چیزی تو مایه های نخورده، دایم الخمر بودن!!!!!!

یه بار با دوستی، کنار ساحل جنوب روی شن های داغ نشسته بودیم که بحث رسید به خودمون و زندگی و اینا... می گفت یه نفر ازش خواسته که زندگیشو سعی کنه در قالب یک تئاتر توصیف کنه. تمام صحنه ها و دیالوگ ها و نور پردازی و شخصیتها و لباسها و گریم و ....! این دوستمون ازم خواست این کارو برای خودم بکنم! اون موقع کلی با تصور نور پردازی اش حال کردم! و البته مطمئن بودم که این تئاتر صامت خواهد بود! هیچ کلمه ای توش گفته نخواهد شد!

یه مدتیه به این نتیجه رسیده ام که این تئاتر باید موزیکال باشه! حتی اگه هیچ مفهومی نشه ازش برداشت کرد! قسمتهای اصلی و غیر قابل حذفش هم حتما شامل رقصهای محلی آلمانی و هلندی هستند! احتمالش خیلی زیاده که تانگو و والس توش نباشه! اما بدون شک اوج داستان قسمت رقص های مجاره!!!

-----------------------------------------------

مبادا فکر کنید که این حرفهای من کوچکترین ربطی به این داره که تازگیها باز هم کلی زوربا برام حرف زده!!! یا ارتباطی بین این توهمات و دیدن فیلم shall we dance وجود داره....

درِ چشم شامگاهان به بهشت بر گشودن نه چنان لطیف باشد......

 

خبرت خرابتر کرد جراحتِ جدایی

چو خیالِ آبِ روشن که به تشنگان نمایی

بشدی و دل ببردی و به دستِ غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی......

 

.......مفصله....

تو هر آن ستم که خواهی، بکنی که پادشاهی.......

 

----------------------------------------------

آرام جان! شجریان!

 

نه داداش من! بعد از یه عمر گدایی، شب جمعه... کاسه مسی... کنار دیوار مسجد یادم نمی ره!

 

چیه؟ چرا این طوری نگاه می کنی؟؟؟

کی بود می گفت :

 حکما آدم تو راه خودش قدم برداره، بهتر از اینه که دور دنیا بچرخه!

حکما آدم دور دنیا بچرخه شرف داره به این که دور خودش بچرخه!

حکما دور خودش چرخیدن شرف داره به ساکن موندن و یه جا خیره شدن!

حکما ساکن موندن و خیره شدن شرف داره به "دیگه نبودن"!

حکما دیگه نبودن شرف داره به "هیچ وقت نبوده " بودن.....

 

 

بهاِر دلکش رسید و دل به جا نباشد،

از آنکه دلبر دمی به فکرِ ما نباشد.

 در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن

که جنگ و کین با منِ حزین روا نباشد

صبحدم، بلبل بر درختِ گل به خنده می گفت

نازنینان را، مه جبینان را، وفا نباشد

اگر که با این دلِ حزین تو عهد بستی،

 عزیزِ من با رقیبِ من چرا نشستی،

چرا دلم را حبیبِ من از کینه خستی؟

بیا در برم از وفا یک شب، ای مه نخشب،

 تازه کن عهدی، جانم، که بر شکستی...

 

 

--------------------------

کلی قشنگه! عشق داند!  شجریان!

اولین سال تحویل بدون محمد.....