که منتطر بشی که من برم تو حال و هوای آهنگ و عادت کنم به دست راستت روی زانوی چپم و شروع کنم به وراجی و غر زدن که کمرم درد می کنه و بالاخره باید هدا رو ببینم و فردا ناهار نمی بینمت و این مسابقه چقدر مشکوکه و دلم واسه خاله ام تنگ شده و عاشق کافه لاته ام شده ام که جایزه برام خریدی و وقتی پرسیدم به چه مناسبت، گفتی به خاطر اینی که هستم و این ترم کلاس آی ای پی نگرفتم و بابای علی امشب برمی گرده و هزار تا مزخرف دیگه و همش جمله هامو نیمه کاره بذارم که به آهنگ گوش بدم و آخرش هم یادم بره که داشتم حرف می زدم و غرق شدم تو همون آهنگی که گذاشتی و صداشو بلند کردی و من جیغ زدم که جر زن! تو می دونی من اینو دوست دارم و از پنجره بیرون رو نگاه کنم و هیچی نبینم و وقتی رومو بر می گردونم که بهت بگم دوستت دارم، ببینم داری نگام می کنی...
میگه: تو که همیشه نخورده مستی. درینک می خوای چی کار؟
فکر می کنم: با تو، کنار تو...
می گم: که از مستی در بیام.
I don't give a damn about anything anymore! I just wanna win this game this time. Just this once...
U know what? Just let's go and get it!
مگه غیر از اینه که کل فلسفه موجودیت رو میشه تو این نصیحت خلاصه کرد؟
When in doubt... F*!
همین طوری یهو هوس کردم بشینم گریه کنم واسه پهلوی کبود اون پسره که وقتی خواست اون دختره رو از دست اون لباس شخصی نجات بده، گیرش انداختن و تا میخورد زدنش....
داری املت درست می کنی و به کارهای انجام نداده و اسکی رفتن فردا فکر می کنی که یهو فکرت رها می شه و می بینی داری راجع مفهوم عشق فکر می کنی و اینکه چی میشه که این میشه! یاد این می افتی و بیخود دلت میگیره...
itune میره روی آهنگی که همیشه میزنی اش جلو که گوش ندی. همون که اون روز پخش میشد و تو روی مبل دراز کشیده بودی و اون کنارت نشسته بود و اون قدر نگاهت کرد و آروم دستتو نوازش کرد تا آروم شدی و خوابت برد...
باز دلت میگیره...