"Get your shit together" decision making


می دونی؟ یه سری اتفاقات تو زنذگی آدمها هستن که به الذاته خصوصی هستن! یعنی تو هر چقدر هم به کسی نزدیک باشی، اصلا از خودش باشی یا نباشی، یا هرقدر براش مهم باشی یا نباشی، هرقدر قدیمی باشی یا نباشی، اصلا جایی توی این لحظات نداری. هر کی خودش و خودش و فقط خودش به تنهایی باید این لحظات رو بگذرونه! لحظات غیر قابل تقسیم کردن... مثل اوج غم و درد.. با هیچ کس نباید شریکش شد.. یا عمیق ترین اعماق عشق... به هیچ کس، حتی خود معشوق هم نمی شه راجع بهش گفت... یا استیصال کشنده.. که باعث میشه ساعتها فقط به دیوار خیره بشی... به هیچ کس نمیشه توضیح داد که تو اون یکنواختی دیوار چی می بینی... 


یا اون لحظه ای که می خوای یه تصمیم بدیهی ولی سخت بگیری. اون لحظه ای که روی مرز تصمیم گیری تعلل می کنی.. ساعتها، روزها ، ماهها یا سالها تعلل می کنی.. نباید برای کسی توضیح داد که چرا اینقدر پا به پا می کنی... نباید از کسی خواست که هولت بده به یک سمت مرز... حتی نباید به خاطر کسی از مرز گذشت... از همه مهمتر، نباید از کسی خواست که منتظرت شه که از مرز بگذری... لحظه ات رو نباید تقسیم کنی.. به تنهایی و تنهایی باید بگذرونی اش... 




پی نوشت: شاید داستان همین قدر ساده باشه. تصمیم گرفت که تصمیم بگیره. و نباید من اونجا می بودم. نباید بخوام که باشم. حتی نباید منتظر باشم. 


شاید باید می رفت تا بتونه شاید یه روز برگرده. 



پی نوشت ۲: شاید هم نه! شاید هم همه چی بازی باشه. شاید هیچ وقت اومدنی در کار نبود که حالا رفتنی باشه و شاید برگشتنی.. شاید من سالهاست تو اتاق آیینه ایم گم شده ام... 



پی نوشت ۳: دلداری می دم که مهم نیست.. در هر صورت حکم به گذشتنه.. باید گذشت... باید بگذرم.. 


می بینم دلی هم برای دلداری دیدن نمونده...  




میگه هنوز امید داره. می گه هنوز معتقده که یه روز این قفل باز می شه. باید ادامه داد. باید به محبت بی دریغ ایمان داشت . باید صادق بود و مهربون بود و استوار... تداوم محبت یه روز قفل دل یک نفر رو باز می کنه و اون هم به خاطر می آره که چطور می شه نترسید…


از صداش وقتی می گفت من هنوز ایمان دارم خوشم اومد…