یعنی دیگه داره حالم به هم می خوره که با هر کسی حرف می زنم یا هر ارتباطی دارم، یه ساعت باید فکر کنم طرف تو کدوم time zone هستش و من خودم کجام و ساعت کجا چنده....
یعنی فکر کن بعد از ۲ ماه استادمو می بینم و کلی تیریپم اینه که ایول کار کنیم و من خیلی انرژی دارم و بترکونیم (و به روی خودم نمی آرم که دیوانه وار دلم براش تنگ شده) که در جواب بحثو عوض می کنه که آره! وقتشه ازدواج کنی!! هی من خودمو می زنم کوچه علی چپ، هی اون صاف می ذاره کف دستم! حالا من کلی نگران بودم با مدل جدید موهام اصلا نشناسدم!
والا چی بگم! تمام آدم های مهم زندگی ام فقط همینو ازم می خوان! ومن سیستمم اینه که I'd do anything for them... ولی خب این یکی که anything نیست....
برای اولین بار دارم به این نتیجه می رسم که شاید باید پشیمون باشم از اتفاقات ۲ سال اخیر..منی که همیشه می گفتم یه چیزها، لحظه ها ، احساساتی هست که به همه چیز می ارزه.. حالا تو اسمشو بذار عشق...
خوشبختم که بعد از این همه هنوز دلی واسم مونده... دلی که بشکنه وقتی استادم ازم کاری رو می خواد که می دونم نمی تونم واسش انجام بدم...
No! I'm not going to let it ruin my life and happiness.
But for the first and hopefully the last time, here is my confession:
Loneliness sucks... It f*** sucks....
I miss them...
Speak to me
For I have seen
Your waning smile
Your scars concealed
So far from home, do you know you're not alone
Sleep tonight
Sweet summerlight
Scattered yesterdays, the past is far away
How fast time passed by
The transience of life
wasted moments won't return
we will never feel again
Beyond my dreams
Ever with me
You flash before my eyes, a final fading sigh
But the sun will (always) rise
And tears will dry
Of all that is to come, the dream has just begun
And time is speeding by
The transience of life
wasted moments wont return
And we will never feel again
1. Life's metaphors are God's instructions.
2. You have just climbed up and above the roof. There is nothing between you and Infinite. Now, let go.
3. The day is ending. It's time for something that was beautiful to turn into something else that is beautiful. Now, let go.
4. Your wish for resolution was a prayer. Your being here is God's response. Let go, and watch the stars come out - on the outside and on the inside.
5. With all your heart, ask for grace, and let go.
6. With all your heart, forgive him, FORGIVE YOURSELF, and let him go.
7. Let your intentions be freedom from useless suffering. Then, let go.
8. Watch the heat of day pass into the cool night. Let go.
9. When the karma of a relationship is done, only love remains. It's safe. Let go.
10. When the past has passed from you at last, let go. Begin the rest of your life. With great joy.
آقای وزیر اطلاعات چند ساعت پیش از نیم متری من رد شدند. قبلش محافظشون منو از سر راه کنار زدند. صدای آقای محافظ چیزی توش داشت که من تنها حسم این بود که الان می برندم زندان. دوباره که بهم گفت برم کنار از ترس منجمد شدم.. بابام کنارم کشید و شانس آوردم که حالم اینقدر بد شد وگرنه بابام تو وضعی بود که چهار تا کلفت بار آقایون بکنه ....من قیافه هیچ کدوم رو ندیدم.. فقط صدا بود و یک سایه که از کنارم رد شد... هنوز از ترس می لرزم...
مامور سفارت که باید باهام مصاحبه کنه، بعد از چند لحظه یهو قاطی می کنه و ریجکتم می کنه. من بهتز زده بهش می گم اما من کارم گیره! سو تفاهمی که به ظاهر پیش اومده رو توضیح می دم و سعی می کنم یکی یکی نامه و مدارکی که آماده کرده ام رو بذارم جلوش. بدون نگاه کردن، دلایل احمقانه دیگه می آره و بهم می گه برم. آروم وسایلمو سعی می کنم جمع کنم. دستم می لرزه.. بیرون می آم تمام تنم، صدام و حتی بغضم می لرزه! مطلقا باورم نمی شه که ایتطور باهام برخورد شده. فرم جدید می گیرم، سریع پر می کنم. دیگه نه چیزی می بینم، نه چیزی می شنوم. یکی از همون تشنج های عصبی گرفته ام که شاهکار این یه سال آخره! غیر ارادی و یواشکی می رم باجه بغلی و بالاخره کارمو راه می اندازم. وقتی می آم بیرون از سفارت، تا مدتها زانو هام می لرزه...پیرزنی دیده بودم که برای بار چهارم از اصفهان اومده بود سفارت که بره بچه اش رو ببینه. پا درد امانش رو بریده بود....
تا دو سال پیش اینطور نبود. می گن سفیر زنه و یه بار اطراف بجنورد دستگیرش کرده اند و بعد از اون ویزا گرفتن عذاب شده....
پارکینگ های فرودگاه پره. بابا عصیانی می شه و از یه پلیس می پرسه که می شه کنار پارک کرد یا نه. پلیس با خنده و خوشحالی می گه تک تک ماشین ها رو با جرثقیل می برن! ساعت ۳ نصفه شبه و کسانی که ماشینشون می ره معلوم نیست چطور باید برگردند و از وسط بیابون چطور ماشین رو پیدا کنند. پلیسه به کل ماجرا با لذت نگاه می کنه و می خنده...
چند وقت پیش پسر جوون یکی از آشنایان میره بالای پشت بوم که آنتن رو درست کنه و پرت می شه پایین و میمیره. من خیلی ناراحت شدم همون موقع. امروز فهمیدم از پشت بوم پرت نشده. خانواده اش، جسدش رو هم ندیده اند. حق هم نداشته اند بپرسند چی شده... ساعتها برای مادرش گریه می کردم...
منشی دکترم، عملا سگیه که گاز می گیره. مغازه دارها دروغ می گن و من باهاشون بحث می کنم که اگه اینقدر ضایع دروغ نگن، مشتری شون خیلی بیشتر می شه. تو رانندگی هر لجظه ممکنه دعوا و چاقو کشی بشه. فشار اقتصادی کشنده است. هوا بوی خیلی بد میده. سر نونوایی ها آدمها رو می بینی که واقعا پول نون دادن هم واسشون سخته. هر کس که بتونه رویای رفتن داره. مردم می ترسند، خسته اند و اخته شده اند.. هیچ حرفی نمی زنند. اعتراض نمی کنند. فقط تلاش می کنند، امروز رو به سلامت فردا کنند...