-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 00:50
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم .... اومدم بگم: کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود .... ..... دیدم این هیچ تغییری در اصل قضیه به وجود نمی آره! می دونم! دلیل نمی شه که! داشت عین حقیقت رو می گفت! سرمو انداختم پایین! کم آورده بودم!
-
دیر ....
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 17:59
رجعتی دیگر باید ......
-
u'll make a good girl crazy, if u don't treat her like a lady*
جمعه 30 دیماه سال 1384 02:05
نفرت و انزجار وقتی یک طرفه باشه، شبیه یه جور درام ِ کمیک می شه! یه جور سیرک مضحک! تو از من بدت می آد و من نسبت به تو هیچ احساسی ندارم یا بدتر از اون دوستت دارم. تو نمی تونی منو بزنی یا بهم فحش بدی چون صحنه مسخره ایه که من بایستم و حتی لبخند بزنم و تو روبروم باشی و لبهات از خشم بلرزه! و من وقتی نسبت به تو احساسی ندارم...
-
در بهای بوسه ای....
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 19:05
یکی مثل ِ کز چاکران پیر مغان کمترین منم تو یه جایی " بین ناکجا و ابدیت " با انگیزه ای تو مایه های ! If you're going through the hell, Keep going .........* دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث در بهای بوسه ای، جانی طلب می کنند این دلستانان الغیاث البته که قابل نداره! بر منکرش لعنت!...
-
u'd better put ur feet on the ground & see what's this all about
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 03:10
اون موقع که از همه چیز خسته شدی، هیچ چیزی نیست که اون قدر جذاب باشه که بخوای زندگیتو تلف کنی و بهش فکر کنی، دلت فقط یه خلسه می خواد که هیچی مزاحمت نشه، یه جور خواب که به اندازه کافی بدون رویا و به اندازه کافی طولانی باشه که وقتی بیدار می شی زمان به اندازه کافی گذشته باشه، و حتی مجبور نشی به بیدار شدن و بعدش فکر کنی،...
-
Fight II
شنبه 24 دیماه سال 1384 02:34
!In the fight between you and the world, Back the world Kafka
-
Fight I
شنبه 24 دیماه سال 1384 02:29
You see, I've always been a fighter. But without you, I'd give up منظورم اینه که.... دقیقا مطمئن نیستم ولی احتمالا... یه چیزی تو مایه های... .If you don't love me, lie to me Oops! نه!نه! نه! با تو نبودم عزیزم!
-
سیاه....
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 13:26
آقا جان! ما تو این مملکت امنیت نداریم! داشتم از خیابون رد می شدم، رانندۀ یه ماشین پنجره رو باز کرده بود و صدای ضبطش هم در حدی بود که من به وضوح می شنیدم. مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند..... شجریان! آلبوم "عشق داند"! از هولم نزدیک بود برم زیر وانت!
-
documentation ِ خاطرات یا یه همچین چیزی...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 13:24
دیگه حسابش از دستم در رفته که چند وقته صداش رو نشنیده ام. هر چند که... دائم یاد آوری می کنم که اهمیتی هم نداره.... نمی خوام کل قضیه رو مرور کنم! نمی خوام ایرادهای کار رو پیدا کنم! نمی خوام مقصر رو پیدا کنم. از این نمی ترسم که اشتباه کرده باشم. از کوتاهی ها و اشتباهاتم تا حدی خبر دارم... اینکه به اندازه کافی چشمم باز...
-
security! جمع کن کلیه کاسه و کوزه ها رو.....
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 18:18
در دوران قدیم تر ها، پادشاه ها و حکام، وقتی می خواستند به جنگ مهمی بروند، به عوامل خود سفارش می کردند در صورت شکست (خدای نکرده!) زن ها و دختر هاشون رو بکشند که به دست دشمن نیفتند.نه واسه اینکه عاشق چشم مشکی و ابرو های به هم ییوسته زنهاشون بودند.احساس مالکیت می گفت اگه به من نمی رسه، به کس دیگه هم نباید برسه.... مثل...
-
یک عاشقانه آرام*
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 17:36
عاشق یاغی است. اما یاغیان بزرگ اصولی دارند. زیبایی یاغی گری ، فقط در حفظ همان اصول است. عاشق، جدی است، اما عبوس نیست. عشق، قیام پایدار انسان های مقتدر است در برابر ابتذال. با این وجود، عشق یک کالای مصرفی ست نه پس انداز کردنی. عشق، محصول ترس از تنها ماندن نیست. عشق، فرزند اضطراب نیست. عشق، آویختن بارانی به نخستین میخی...
-
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم....*
جمعه 16 دیماه سال 1384 11:09
تا همین چند ماه پیش هیچ نوع درکی نسبت به این که بگم: «یه بار دیگه خداحافظ...» نداشتم! امروز برای بار دوم رفت! و من می بینم که هنوز بار اولش رو هم باور نکرده ام! این بار می تونم حدس بزنم چه اتفاقی می افته... تمام شبهای تنهایی و دردسر و ناراحتی، فقط تلاش خواهم کرد به این فکر نکنم که اگه هنوز بیرون اتاقم پای درسش نشسته...
-
sway and turn round and round and round
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 07:38
Just one last dance.... oh baby... just one last dance.... We meet in the night in the Spanish café I look in your eyes just don't know what to say It feels like I'm drowning in salty water A few hours left 'til the sun's gonna rise tomorrow will come it's time to realize our love has finished forever (Our love.....)...
-
تعادل
جمعه 2 دیماه سال 1384 15:35
تا حالا شده از شدت احساسات قلبت داشته می افتاده روی دستت؟ چند ماه پیش توی یه مغازه بزرگ نزدیک چهارراه حافظ سر به هوا داشتم موبایلها رو نگاه می کردم که یهو خیلی بی ربط احساس کردم یه چیزی چهار چنگولی تلپ خودشو پرت کرد روی زانوم. یه بچه به غایت فسقلی بود که داشت مثل اکثر بچه های به غایت فسقلی دیگه تلو تلو خوران و با...
-
فرانی و زویی*
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 03:18
خوب... متنفرم از اینکه بگم کتاب خوبی بود. فقط می شه گفت: بر اساس معیارهای من یرای یک نویسندگی خوب، کتاب خوبی بود ! از اولش تمام تلاشم رو می کردم که احساس نزدیکی و شباهت با قهرمان نکنم. خوشم نمی آد آدم تا این حد تابلو توی کتابها دنبال خودش بگرده. ولی وقتی زویی شروع کرد به حرف زدن باهاش، دست از لجبازی برداشتم. صداش...
-
نسترن....
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 02:52
می گفت که هر چیزی (حرکتی، نوشته ای، جمله ای، لبخندی...)یه صدایی پشتش داره که منظور اصلی رو نشون میده. یه جور ریتم...که ظاهر قضیه شاید هیچ ربطی به اون صدا نداشته باشه! که شاید ساعتها سکوت کنی و اون صدا همش فریاد بوده باشه! که شاید فریاد بزنی و از چشمات نفرت بریزن و اون صدا در حال اشک ریختن باشه! شاید تسلیم شی و اون صدا...
-
من می گم افتاده ام وسط برهوت خدا .... شما بگین نه!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 18:31
تصمیم داشتم تو فاز اول آدرس اینجا رو فقط به ۲-۳ نفر بدم (اولیش مفیستو! ) . بعد از یه مدت هم بقیه... و خدای من... این بقیه تو این مدت کوتاه کولاک کردند. تقریبا همشون به شکل تحسین بر انگیزی تلاش کردند که به خودشون گند بزنند. دوستی می گفت باید خودمو در عمل انجام شده قرار بدم.... شاید هم همین کارو کردم. (قبل از اینکه...
-
صفر درجه بالای سطح گه....
جمعه 25 آذرماه سال 1384 15:42
لنی* موجود با حالیه! از حرفاش لذت می بم. هرچند که عمرا جایگاهش به آرتور نمی رسه! گاهی کاملا متقاعد می شم که هر کس از یه حدی بیشتر فحش خیلی رکیک بده ، به درک عمیقی از اطراف خودش رسیده (مثل لنی). Al Pcino تو فیلم The Scent of a Woman نماد یک آدم ایده آل از این نظر به حساب می آد. به طور متوسط توی هر ۱۰ کلمه اش ۳ بار کلمه...
-
دیگه سخته اینو بگم: جاری در لحظه های ناب بودن....
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 13:14
راستشو بگم، اینجا یه چیزی گرفته باز.... نه اصلا مخالف اون حرفم نیست که تا ۲۲ روز دیگه من درحال ترکیدن از شادی هستم. فقط باز دلم تنگ شده و گرفته. باز یه چیزی شد (این بار نوشته ناهید رو خوندم) و باز گذشت زمان رو زیر پوستم احساس می کنم. چیزی برای پشیمونی ندارم. ولی دلم تنگ میشه. برای چیزاهایی که دیگه هیچ جور به دست نمی...
-
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش...
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 05:15
امروز با 4 نفر یه صحبت (یک طرفه) تقریبا جدی به مدت حدود یک ساعت داشتم. موضوعش و علتش مفصله. ربطی هم نداره که بخوام بگم. ولی چند تا نکته جالب داشت: اول اینکه این دوستان تمام تلاششون رو هر کدوم به روش خودشون با جدیت تمام کردند که تمرکزم رو موقع حرف زدن بگیرند. چون موضوع صحبت خیلی حیلی کلی بود و باید همزمان حواسم به...
-
در کشتن ما چه می زنی تیر جفا ( تازیانه اشو در آورده..... )
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 02:24
25 روز.... خیلی طولانی نیست. ولی به نظر کافی میاد. هنوز نتونسته ام شوک خبر رو رد کنم. ولی اون قدر به خودم اومده ام که بفهمم چقدر شادم. من 25 روز برای زندگی کردن فرصت دارم. یه زندگی بی نظیر. درست همون چیزی که آدم تو این سن لازم داره. دوستی معتقده تو این سن آدم حق داره به خاطر حال زندگی کنه و برای آینده ای که معلوم نیست...
-
garbageology
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 02:22
امروز به خاطر یک تخمین نادرست (یه جور اشتباه محاسباتی) توی یه دوراهی قرار گرفتم که یه راهش به منزله اعلام این بود که یه احمق و کوته نظر به تمام عیار هستم و با گرفتن تصمیم دوم امضا می کردم که یه آشغال واقعی هستم. نکته هیجان انگیز اینه که تقریبا بدون هیچ تردیدی خواستم آشغال باشم. یا بهتر بگم: اینطور نشون بدم. تقصیر من...
-
تف
شنبه 19 آذرماه سال 1384 17:21
نباید تحت هیچ شرایطی به هیچ بهانه ای روی هیچ پسری هیچ نوع حسابی کرد. رسما یه تف سر بالا ی ایده آل محسوب می شه..... پی نوشت: اصولا تحمل شنیدن چنین جمله هایی رو ندارم.(حتی اگه به حقیقت نزدیک باشند!). خیلی بالاتر از حد استاندارد، کوته بینانه هستند. ولی الان بد جوری وصف حاله......
-
کلنگ
جمعه 18 آذرماه سال 1384 02:32
خسرو وداع ملک خود٬ از بهر شیرین می کند. فرهاد هم از بهر او، بر کوه ، می کوبد می کوبد می کوبد کلنگ*.... ...... بین این سه نفر (خسرو ، شیرین و فرهاد) بیشترین احساس قرابت رو با کلنگه می کنم! یا حتی با کوه ... ---------------------------------- * آلبوم غم زیبا از شهرام ناظری
-
Arthur
جمعه 18 آذرماه سال 1384 01:59
It's not the end Not even the begining of the end But perhaps it is the end of the begining