اوه! اگه تا دیروز به دو تا چیز تو زندگی ام احتیاج داشتم یکی این بود، یکی هم فیلم دل شدگان!

چی میشد به عنوان هدیه عیدِ خدواند واسه ی من، دومیش هم از آسمون می افتاد تو دستم؟؟

 

 

DON'T- LOOK - BACK! women in the red and black

they're gonna take your heart away

...

 

 

Thereb is gonna be no miracle

...

 

The Kiterunner

 

That's the story of our life... you look at the sky, you see the victory... you look at the love, you see prejudice... you look at the family, you see the lies... you look at the earth, you see death... you look at the world, you see war... you look at the child, you see pain... you look at the west, you see loss.. you look at the tomorrow, you see vacantness... you look at the life.... I believe that's the time to close your eyes 

 

 

 

شاید...

 

.....

گوش بده! قول می دم یاد خیلی چیز ها می افتی...

 

 

 


There’s so much life I’ve left to live
And this fire’s burning still
When I watch you look at me
I think I could find the will
To stand for every dream
And forsake the solid ground
And give up this fear within
Of what would happen if they ever knew
I’m in love with you

’cause I’d surrender everything
To feel the chance to live again
I reach to you
I know you can feel it to
We’d make it through
A thousand dreams I still believe
I’d make you give them all to me
I’d hold you in my arms and never let go
I surrender

I know I can’t survive
Another night away from you
You’re the reason I go on
And now I need to live the truth
Right now, there’s no better time
From this fear I will break free
And I’ll live again with love
And no the they can’t take that away from me
And they will see...

’cause I’d surrender everything
To feel the chance to live again
I reach to you
I know you can feel it too
We’d make it through
A thousand dreams I still believe
I’d make you give them all to me
I’d hold you in my arms and never let go
I surrender

Every night’s getting longer
And this fire is getting stronger, babe
I’ll swallow my pride and I’ll be alive
Did you hear my call
I surrender all

’cause I’d surrender everything
To feel the chance to live again
I reach to you
I know you can feel it too
We’d make it through
A thousand dreams I still believe
I’d make you give them all to me
I’d hold you in my arms and never let go
I surrender

Right here, right now
I give my life to live again
I’ll break free, take me
My everything I surrender all to you

Right here, right now
I give my life to live again
I break free, take me
My everything I surrender all to you

 

I'm a Barbie girl...  in a barbie world

life in plastic..... it's fantastic

U  can brush my hair...... undress me everywhere

 imagination ....life is Ur creation

.....

 

 

 

و چشمانت به من گفتند که فردا روز دیگری است...

 

کاش می شد باور کرد. کاش می شد فکر کرد که توهم نیست. کاش می شد یه لحظه قبول کرد که چیزی کمتر از معجزه است...

 

تازگیها خیلی پیش می آد که یه صدای زمخت تو گوشم می شنوم که میگه: There's gonna be NO miracle!!  اوایل می خندیدم که: "برو بابا! کی از این چیزها خواست! تو هم دلت خوشه!"  ولی کم کم اثرات غیر قابل انکار چیزی شبیه فکر مضاعف (double think) رو تو خودم کشف کردم. منی که به سالم ترین افکار عملی (غیر ایده آل و غیر تئورتیکال) گیر می دم و توش مدرک برای اثبات وجود فکر مضاعف گیر می آرم، آلان دارم تو آثار جرم خودم غرق می شم.... بوی لجن مرداب زندگیمو  برداشته و دلم به صدای آبشار خوشه.. به خودم حق می دم که تو این آشفته بازار خودمو تو کار غرق کنم.... بدیش فقط اینه که تو لذت بخش ترین لحظاتش که کاملا از زمان و مکان می برم، یهو کلی هوس می کنم که دیگه برنگردم. که تو همون لا مکان و لا زمان بمونم. تمام کیفش می پره...

 

ای  شه و سلطان ما، ای طربستان ما... در حرم جان ما، جان ما، جان ما.... بر چه رسیدی بگو...

 

 

Massachusetts Institute of Technology

 

بچه که بودیم یه کارتون می داد  که قهرمانش یه بچه خرس بود به اسم بامزی .. یا بامبی یا یه همچین چیزی که می رفت از مادربزرگش عسل می گرفت. یه رفیق لاک پشت هم داشت به اسم شلمن که فقط یادمه تا ساعت خوابش می شد، هر جا که بود یهو خوابش می برد. خیلی کم ازش یادمه. فقط یه داستانش یادمه که یه جور مسابقه اسب سواری بود و بامزی با خرش شرکت کرده بود. واسه اینکه خره خوب بره، بامزی یه هویج به سر یه چوب گرفته بود و خر بد بخت هم حالیش نبود که هر چی می دوه، هویج هم همراهش جلو می ره و قرار نیست تا خط پایان هویجه رو به دست بیاره! آخر داستان یادم نیست، فقط یادمه که همون موقع هم از این ایده خیلی خوشم اومده بود و به نظرم کار هوشمندانه ای بود.

خلاصه رابطه خر ماجرا و هویجش شده رابطه من و این حضرت آقا! روزی نیست که بدون حضورش تو کتابی، مقاله ای، چیزی بگذره... حالا یا طرف روی تمام موضوعات دنیا کار کرده که من رو هر چی دست میذارم حضور فعال داره، یا شانس منه که هر چی تا حالا بهم پیشنهاد شده، قبلا ایشون تموم کرده اند....

 

شکایتی که عمرا ندارم هیچ، لذت وافری هم از مصاحبتشون می برم... فقط یه سوال برام مطرح شده : آیا خط پایان خر بامزی واسه من هم وجود داره یا نه...

 

 

 

صد بار اگر توبه شکستی... باز  آی

 

این هم شده حکایت ما.....

 

 

بازی تمام نشد

این، اول عاشقی است....