خشم ... خشم... خشم... خشم ... خشم....خشم آلوده... خشم گزنده... خشم ناپاک...
به بچه های پنج ساله فکر می کنم... به بچه های پنج ساله فکر می کنم و دیوانه می شوم از خشم... به زندان.. به جنگ... به بمباران... به آدمهای معمولی... به خانواده ام... به این همه نگاه منتظر... به این همه ناامیدی... به تمام آنچه از دست می رود... به تمام آنچه هیچ وقت به دست نیامد... به نفس های منقطع... به قدم های سنگین... به این همه چشم خشک از اشک... به بچه های پنج ساله فکر می کنم...
خشم ناپاک...
بنا نبود، اینطور باشد... بنا نبود بدون تو، بدون روبا، من به مرداب پناه برم... بنا نبود آلوده شوم.. آلوده خشم ناپاک...
فرو خوردن خشم... خشم فرو خورده.... غم... زندگی... صبح... غم... زندگی... قانون بقای زندگی... قانون ابدیت پاکی... بغض فرو خورده... روزمرگی... روزمرگی ناآلوده... اشک پاک.... غرق می شوم... غرق می شوم...غرق می شوم....
به فدای چشم مستت....
In my opinion, in any respectable dictionary, Rodin's works should be mentioned in the definition of the word "sensuality".
که شاید باید یه مدت نباشه و بد باشه و کم باشه و تو فکر کنی رفته و تموم شده و جای دیگه با کسان دیگه سخت مشغول فکر نکردن به تو داره خوش می گذرونه و غمگین شی و عصبانی شی و خمشگین از این همه بی عدالتی باشی و بی حوصله و افسرده شی و تصمیم بگیری بگذری و بگذری که...
که ببینی بعد از همه اینها، هنوز اسمش هم روشنایی واست و هنوز خوشبختی که تو زندگی ات بوده و هنوز وقتی حواست پرته باهاش حرف بزنی و هنوز هر برف جدیدی دیوانه ات کنه که کاش مواظب خودش باشه و کاش سرما نخورده باشه و کاش می تونستی بهش بگی مراقب خودش باشه که تو جاده های برفی تصادف نکنه و وسواس داشته باشی که نکنه گناهی انجام بدی، یا کاری کنی که بفهمه که شاید لیاقتش رو نداری....
و ته تهش هم بدونی که اون هم داره همین فکرها رو می کنه. اون هم لحظه ای نیست که دل تنگ نباشه و اون هم از ترس آزار دادنت، خودشو ملامت می کنه، اون هم به هر بهانه ای می آد نزدیک خونه ات که حداقل پنجره روشنت رو ببینه ، اون هم به همه خاطرات فکر می کنه، اون هم می ترسه که دیگه دوستش نداشته باشی، می ترسه که رفته باشی و تموم شده باشه و تو جای دیگه با کسان دیگه سخت مشغول فکر نکردن به اون داری خوش می گذرونی...