-
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند..
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 23:45
حقیقت اینه که بعد از چهار سال مهاجرت و دو سال دوری، این شهر دیگه شهر من نیست... من حتی منطق شهر رو هم مطلقا درک نمی کنم... ضربان زندگی اینجا دیوانه ام می کنه.. مسحور می شم... گنگ و گیج محو تماشای تمام جزئیات غیر قابل درک می شوم و برای لحظاتی تمام دنیا را فراموش می کنم... اما گیجی ام از جنس بازگشت به شهر محل تولدم...
-
And it's definitely not easy...
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 04:20
Damn! Two years is a hell of long time....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 01:16
دل من اگر چه بشکست، به فدای چشم مستت ....
-
In love with ice cream....
شنبه 7 خردادماه سال 1390 06:45
مهمونی گرفتم بعد از مدتها! کلی آدم دعوت کردم و کلی غذا گذاشتم.. جدا از اینکه خسته شدم، به همه خیلی خوش گذشت... خوبیش اینه که آدمهایی بودن که دوستشون دارم... آدمهای معمولی و خوب که ممکنه یه عمر از کنارشون گذشته باشم یا همین طوری چرخیده باشیم و بعد صبر کرده اند و یه موقعی که رو فرم نبوده ام و خودم نبوده ام و خسته بوده...
-
دیر.....
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 09:03
که تند تند رژ لب و ریمل بزنی و هول هولکی زیپ چکمه رو بکشی بالا و با وجود اینکه پنج دقیقه پیش زنگ زده که دم دره، واسه بار آخر توی آینه قدی خودتو نگاه کنی و به دلت ننشینه و سریع از زیر تخت یه جفت کفش دیگه پیدا کنی که با وجود اینکه پاتو سرویس می کنه، به نظرت مناسب تر و جذاب تره و بالاخره توی آینه چشمک بزنی و هنوز دستگیره...
-
All stressed...
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 20:50
کسب درک جدیدی از زندگی و دنیا و محتویاتش وقتی ساعتها پای تلفن به صدای بوق گوش می دی تا یکی از تو اون سفارت جوابتو بده....
-
Only for me
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 20:39
Wanting you happy was always more important than wanting you...
-
ایمان به تقدیر مغلوب ایمان به خویشتن خواهد بود....
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 07:38
یه پست خیلی خیلی طولانی راجع به انتخاب های آدمها تو زندگی دارم که چون خیلی دوست دارم که خوب بشه، دلم نمی آد بنویسمش و هر چی دیرتر می شه مفصل تر میشه... خلاصه که فیلم the king's speech بدون شک شاهکاره و همه چیز از Collin Firth شروع می شه و با همون هم تموم می شه... میخوام بگم همه چی دست خودمونه... باورمون نمیشه که چقدر...
-
Hope it's not always like this...
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 19:41
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 00:53
There is a moment... there is always a moment... You can do this, you can give into this, or you can resist it... I don't what was your moment, but I bet there was one...
-
*Like never flying again
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 09:08
The worst thing about a huge loss is that you actually survive... and you learn that you can survive... and then no matter what happens in future, you will never forget that your are capable of surviving... No matter what happens, you will never forget that... * After all, what is fly without the possibility of a...
-
Paralyzed
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 05:14
هیز شده ام. پسرهایی که بهم هیت می کنند رو نگاه می کنم. شونه هاشون رو نگاه می کنم... به چشم خریداری... شکنجه می شم... PS: و خدا فرمود: ای بندگان... به خود رحم کنید... مسکن را از خود دریغ مدارید... باشد که رستگار شوید... PS2: The more I think, the more I believe that there is nothing, absolutely nothing that could make...
-
جای نگرانی نیست...
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 09:17
"جای نگرانی نیست . من همیشه فکر می کردم آدم ها یک بار عاشق می شوند و تنها یک بار . مثل رویای « شب های روشن » که می گفت . که بار اولش فرق دارد . بعد می بینی باز عاشق می شوی و این بارش با بار اول فرق دارد . یک جنس دیگر است و اما همان قدر قشنگ . یاد گرفته ام آدم ها دوبار عاشق می شوند توی زندگی . بار اولش را فراموش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 08:53
Maybe it's better not to be the best. Then you can lose, and it's o.k.
-
Gollum
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 07:30
و بین تمام اینها، لحظاتی هست... لحظاتی هست از جنس نسیم.. از جنس سقوط... از جنس فریاد... لحظاتی هست که انگار به عمیق ترین اعماق رسیده ای.. فراموش می کنی نفسی که به درون سینه کشیده ای رو بیرون بدی.. حتی قلبت هم اونقدر دیوانه می شه که فراموش می کنه بطپه... لحظاتی هست از جنس بدون...لحظاتی که تمام نقاب ها به اشاره ای...
-
اوصیکم بالصبر والصلوه...
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 07:01
I am simply exhausted. Haven't got a single reason to get back to life anymore. Just can't care about anything anymore... All there is left is truth and forgiveness... The truth is that I still love him and I know that I have to forgive myself for that... I forgive myself for all my feelings and desires... for missing...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 15:48
به من ارچه می پرستم، مدهید می که مستم مبرید دل ز دستم، که دلی دگر ندارم....
-
somethings never change...
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 09:21
Talking to a guy who once promised that no one could ever love you as much as he did or in the way that he did... and you did believe in him... and you still believe in him after all these years... And this weird feeling in the stomach when he says that he misses you....
-
Wake me up inside...
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 06:43
مسکن می خورم و از خودم می پرسم کدوم یک از دردهام قراره با این مسکن تسکین پیدا کنه... دوستام هنوز بهم قول می دن که خیلی خیلی زود کم می آرم... و نمی دونن که خیلی وقته کم آورده ام.. تنها علت ادامه دادنم اینه که کار دیگه ای بلد نیستم... بلد نیستم همه رو با هم ببازم... از درد فلج شده ام و هیچ کاری جز ادامه دادن و ادامه...
-
یاد من کن...*
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 08:17
من می فهمم که قضیه هیچ وقت چیز خیلی uniqueای نبود. واقعیت اینه که هر کس دیگه می تونه همون کارهایی رو برای من بکنه که تو واسم می کردی. خیلی های دیگه با کمال میل و اصرار تمام کارهایی که تو هیچ وقت برام نکردی رو برام انجام می دن. خیلی های دیگه که شاید هیچی از تو کم نداشته باشن، به اندازه تو ممکنه دوستم داشته باشند... یا...
-
Let it go...
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 04:39
من فقط نمی تونم از فکر کردن دست بردارم... نمی تونم از دل تنگ شدن دست بردارم. دلم چیزهای کوچیک رو می خواد. دلم می خواد دست کنم تو جیب چپ شلوار جین اون و کلیدش رو محکم فشار بدم تو پاش... به نظرم از لذت بخش ترین کارهاست... دلم می خواد اس ام اس بزنه که جای تو اینجا پیش خودمه و من هنوز ندونم که دیگه هیچ وقت پیشش نخواهم...
-
There are things you don't know
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 21:01
میگه: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند، روبه صفتان تند خو را نکشند گر عاشق صادقی ز مردن نهراس، مردار شود هر آنکه او را نکشند.... می گم: در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را، مهر لب او بر در این خانه نهادیم....
-
Parisienne moonlight
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 09:24
Just a single touch has always been enough for all my wounds to heal.. That moment... that breathless moment... as if all is fine now.. as if there has never ever been anything wrong before... as if the sky's perfections was there.. as if the huge hole in my soul was flawlessly filled... as if you had me in your...
-
Accidental
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 06:48
اتفاقی بود... یهو به خودم اومدم و دیدم دارم دقیقا کارهایی رو می کنم که دقیقا یک سال پیش همین موقع کرده بودم. دقیقا همون جاها رفتم و همون کارها رو کردم. حتی حواسم نبود که توی همون fitting room ای رفتم که پارسال رفته بودم. همون آرایشگاه رفته بودم که همون کار رو بکنم. همون مسیر رو قدم زدم که یکی از بچه ها رو همون جایی...
-
یا رب تو کلید صبح در چاه انداز....
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 08:04
new year resolution ام رو انتخاب کردم. میخوام یه برنامه ای بریزم که زندگی ام یه طوری بشه که هر روز به خودم نگم که کاش اینطور نمی شد... کاش این اتفاقات نمی افتاد... کاش دروغ واقعیت بود، و واقعیت کابوس بود...
-
ناظر روی تو صاحب نظرانند....
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 21:36
۱- باز دارم روی دست و پام جای زخم هایی می بینم که به نظر یک یا دو هفته عمر دارن و من حاضرم قسم بخورم که من باعثشون نشده ام و به عمرم ندیده امشون و مطلقا ربطی به من ندارن! با فرض اینکه من خیلی آدم خوش حواسی هستم (به خصوص این اواخر) و انگیزه ای هم برای دروغ گویی ندارم، فقط یه توضیح واسه این زخم ها باقی میمونه: من زندگی...
-
exquisite...
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 08:17
وارد آساسنسور می شم. چند شبه تا صبح کار کرده ام و تازه امتحان داده ام و هیچی از اطرافم نمی فهمم. تمام فکرم به کارهام و قرارها و تمرینهامه. طبق معمول طبقه اشتباه رو می زنم و ۱۰ ثانیه طول می کشه تا یادم بیاد چه طبقه ای هستم... وقت ناهاره و آسانسور شلوغ می شه... یه پسره می آد به یه فاصله کمی ازم می ایسته و با یه دختره...
-
These wounds don't seem to heal....*
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 11:10
بیا! میشه اینجوری نگاه کرد و گفت دیگه دوستت ندارم... یا کمتر دوستت دارم... کاش خودم هم باورم می شد... یکی از نزدیکترین دوستام امروز شاکی شده، می گه مینا از همون اول هم سوپرانو می زد! احساس کردم داره ازم تعریف می کنه (که بدون شک قصدش این نبود!) خواستم از همین تریبون مراتب قدر دانی خودم از تمام دوستانی که حواسشون هست من...
-
These wounds don't seem to heal....*
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 11:10
بیا! میشه اینجوری نگاه کرد و گفت دیگه دوستت ندارم... یا کمتر دوستت دارم... کاش خودم هم باورم می شد... یکی از نزدیکترین دوستام امروز شاکی شده، می گه مینا از همون اول هم سوپرانو می زد! احساس کردم داره ازم تعریف می کنه (که بدون شک قصدش این نبود!) خواستم از همین تریبون مراتب قدر دانی خودم از تمام دوستانی که حواسشون هست من...
-
higher and higher
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 00:12
- یکی دیگه، یه جای دیگه، یه کار دیگه ای کرده و حالشو برده! گیرم پیشنهادش از من بوده... گیرم من هم کلی دلم می خواد... گیرم می دونم حالا حالا ها همچین چیزی نصیبم نمیشه... چرا این قیافه و این لبخند از صبح ازم دور نمی شه؟؟ - یعنی افتاده ام رو اون مود که کلمه نه رو استعمال نمی کنم.. همه جور پیشنهادی رو همه جوره می پذیرم....