-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 22:55
انگار معلقم! بین زمین و هوا! دست و پا می زنم که یه جایی یه چیز ساکن پیدا کنم و هر بار... هر بار وقتی انگار بالاخره اوضاع داره درست می شه .... یه چیزی میشه و من از خواب بیدار میشم! هیچ وقت هم مطمئن نیستم که خواب بوده یا... سخت مشغولم! پا به پای تغییرات ظاهری زندگیم، تغییرات باطنی هم درست می کنم! گاهی جواب می گیرم، گاهی...
-
memento
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 22:05
???How can I heal,if I can't feel the time
-
ما دل شدگان غیر تو ای عشق نداریم...
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 19:45
پاسبان حرمِ دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم دیده بخت ز افسانه نگون شد در خواب کو نسیمی زعنایت که کند بیدارش.... یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن، مست است و هشیارش کند.... ای آفتاب آهسته نِه، پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو، خواب است و بیدارش کند.... اشک مجالِ نفس کشیدن...
-
......and it's not that easy, when the road is your diver
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 21:55
این روز ها دیر می گذرند... شبیه روزهای یک اعدامی که به انتظار رسیده باشد...... این روزها خنده، سنگین شده و غمناک.... فردا نماد کسالت است و دیروز، به غایت تهی.... این روزها به گوشه کج لبی دلخوشم و به گوشه کج ابرویی دلخور..... این روزها دلم تنگ است. هوای شنیدن نغمه ای نو دارد... هوای حادثه ای یا ... حتی هجرتی..... یا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 17:21
دیوانه وار منتظر یه mail هستم! اون موقعی که باید می اومد، نیومد! هنوز امیدوارم! که شاید یه حایی تو یک queu احمقانه گیر کرده! با امیدواری به اون علامت بالای مسنجر نگاه می کنم که نارنجی شه که یعنی بالاخره خبرش اومده! بعد از دو هزار دفعه چک کردن این میل برام اومده: Dear Women in Engineering members, Please join us in our...
-
شرمم آید که بی تو نفس می کشم هنوز.....
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 17:00
چند سال پیش بود... یه شب عاشورا رفته بودیم بیرون... من پاک تو حال خودم بودم! حواسم اون قدر به اطراف نبود. یهو یه جوونی رو دیدم که یه علم خیلی گنده رو داشت می برد... مثل اینکه مسافت زیادی رو برده بود، رنگش پریده بود. وقتی از اون زیر در آوردنش بی تعارف زد زیر گریه... خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. نمیدونم به خاطر امام حسین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 20:25
When it comes to women, you are a true democrat.. خیلی تمیزه! قشنگ می چسبه اون حایی که باید بچسبه! هوس کرده ام واسه یکی از این جوجه دن ژوان های کسل کننده خرجش کنم!
-
Casablanca
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 20:23
You must remember this A kiss is just a kiss, a sigh is just a sigh. The fundamental things apply As time goes by. And when two lovers woo They still say, "I love you." On that you can rely No matter what the future brings As time goes by. Moonlight and love songs Never out of date. Hearts full of passion Jealousy and...
-
خیانت
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 20:20
If someone loved you very much, so that your happiness was the only thing that she wanted in the world, and she did a bad thing to make ؟؟؟ certain of it, could you forgive her البت سوال خوبیه! جوابش هم مهمه! ولی من در موردش ذره ای کنجکاو نیستم!!! پی نوشت: یه زن و شوهری یه جایی کارشون گیر می کنه که حلش با پول بوده و...
-
من ... اینجا ... تو .... فاصله*!
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 22:46
قبلا هم اعلام کرده بودم که تا چیزی out of date نشده باشه، اینجا در موردش نمی نویسم! راستش خبر که زیاده! ولی هیچ کدوم out of date نیستند! دقیق ترش اینه که اون قدر خبر زیاده که فرصتی برای اعلام انقضای قبلی ها نیست! stack فقط اونقدر فرصت داره که پر شه... زندگی ام خود کاروانسرا شده! حادثه است که مثل مور و ملخ رخ می ده!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 18:41
I'm a BIG BIG girl in a BIG BIG world .....It's not a BIG BIG thing, if you leave me But I DO DO feel ....that I DO DO will, miss you much.... miss you much این آهنگو بدون اینکه هیچ وقت بشنوم خیلی زمزمه کرده ام! این آخریها بی دلیل باز افتاده سر زبونم!!! لطفا در رو هم پشت سرت ببند! آره! آره! اگه دوست داشته باشی، من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 18:12
این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمتست کاین همه درد نهان هست و مجال آه نیست..... من به خاطر همذات پنداری و این مزخرفات موسیقی گوش نمی دم! ولی این ... معمای هستی، استاد! چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش...
-
الحمد ا... الذی هدانا لهذا، و ما کنا لنهتدی لو لا هدانا ا...
شنبه 18 آذرماه سال 1385 02:31
بچه که بودیم پسر خاله ام اینا یه چعبه بازی داشتند! نه از اون تیپ جعبه های راز جنگل و تاجر کوچولو و پرواز و تجارت! اونها بعدا مد شدند. این یه جعبه که توش چند تا بازی آموزنده و ساده داشت. هر چند که اون موقع فقط دو تاش برای من قابل فهم بود. یکی اش اون بازی بود که یه سری کارت که جفت جفت عکس های یکسان دارند رو به پشت می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1385 02:29
پدر فرزانه، پدر گیتا، مادر سجاد، و مادر حامد رفته اند. امید خودکشی کرده. نسترن، فاطمه، مهدی، فاطمه، مژگان و پوریا ازدواج کردند. نوید هم به زودی بعله! آرمیتا، طاها، صبا، امین، یاشار و خیلی های دیگه امسال رفتند. سحر، شیده، سبحان، نیما، سپیده، فرخ، علیرضا، هادی، شهره، بابک، امیرحسین، بابک، شیدا، مهسان، مهدی و خیلی های...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 22:06
"We can forgive a man for making a useful thing as long as he does not admire it! The only wxcuse for making a useless thing is that one admires it intensely. All art is quite useless." * As is life! ------ * O. Wilde
-
....What I see is how I feel and DAMN.. I'm alone
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 20:40
بد وصف حاله! لحنش.. و فقط اون damn!
-
تکیه بر ایم چو سهوست و خطا/ من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟؟
جمعه 19 آبانماه سال 1385 19:04
And once again I'm thinking about taking the easy way out But If I let you go, I will never know What my life would be, holding you close to me Will I ever see you smiling back at me ؟؟؟How will I know می دونم خیلی قابل باور نیست! ولی به این نتیجه رسیده ام که تعیین کننده ترین پارامتر در سرنوشت روابط ما اینه که من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 00:24
غر می زدم که: من که این بابا رو کاری نکرده ام! وقتم رو هم براش تلف نمی کنم اصلا! چرا اینطوری تا می کنه باهام! حالا که کارم گیرش افتاده ناز می کنه واسه ما.... دوستمون نه گذاشت، نه برداشت، گفت: come'n مینا! طرف واقعا دختربازه! معلومه که از تو بدش می آد! بعد از کلی تعمق، هنوز به نتیجه ای نرسیده ام که این گزاره (در صورت...
-
تورقی...گاهی... (۳)
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 05:57
به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی ست. به من بازگرد...
-
تورقی...گاهی... (۲)
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 05:56
به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش. من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست. من خوب می دانم. اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است. مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان. به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند. به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود. به زندگی بیندیش که می...
-
تورقی...گاهی...
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 05:45
و بس که - که به سرود نام تو بیندیشم و در انتظار قدمهای تو بر برگهای خشک پاییز بنشینم. شاید ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بو ده ایم که می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم. من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه ای بیافرینم. من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم. -آن لحظه ای که تو را به نام می...
-
دیوار ... دیگر جا نیست...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 08:18
توی این بیابون.. یا خلا.. یا سقوط.. یا پرواز.. یا آزادی.. یا عدم.. یا غایت.. یا حریق.. یا تاریکی.. یا...... یا به قول تو "دشت" ...... یا به قول من " دیگر جا نیست، قلبت پر از اندوه است" ......... حسرت اینو می خورم که زمین زیر پامو حس کنم... که باز ببینم.... که خودمو ببینم.... که تو چشمهای تو خودمو ببینم... برای مدتها،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 17:39
هر که دلارام دید... از دلش آرام رفت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 02:14
می گویند مینا، «می ناب» ای بوده که از مستی «ب» آن افتاده است... می نا
-
از او ترسم که غافل پا نهی باز... نشینه خار مژگونم د پایت....
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 02:00
چند هفته بود ندیده بودمش! دلم تنگ شده بود! زنگ زدم بهش! فرصت نداد حرف چندانی بزنم! تا گفتم دلم تنگ شده، پرسید کجام! با بچه ها بوفه معدن بودیم! ۱۰ دقیقه بعد تقریبا تو بغلم بود! بعد ها فهمیدم کلاس پیچونده بود! آزمایشگاه! نصفه نیمه حالمو پرسید! گفت:خب؟؟ گفتم: خب؟؟ می بخشید مزاحمت شدم! فقط هوس کرده بودم ببینمت! باز گفت:...
-
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان....
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 01:28
شکر خدا که امیر آباد خیابون گل و گشاد و طولانی... زمان خدا هم که قربونش برم به نظر ابدی می رسه!! می شه لطف کنی بگی چرا درست وقتی که دارم واسه خودم قدم می زنم و بالاخره تصمیم گرفته ام فاصله مرکز تفریحات تا دانشکده رو بهت فکر کنم، درست وقتی سرمو بالا می آرم که تو چاله نیفتم باید تو رو ببینم که لبخند می زنی؟ نمی خوای بهت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 18:57
با دوستی حدود دو ساعت یک نفس حرف می زدیم! (راستش.. برای دوستی... حرف می زدم!!) یه جایی اش رسیدم به این که: خدا شاملوی بزرگ رو بیامرزه... نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... البته نگفتم اش! جاش نبود! سوتفاهم محتمل بود... تو گلوم گیر کرد! الان دو زاری ام افتاد که آی وصف حال خودمه.... دلم تنگ شده! دلم برای اونهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 22:45
که برق مهربان ِ نگاهت، آفتاب را بر پولادِ خنجری می گشاید که می باید به دلیری با دردِ بلندِ شب چراغی اش تاب آرد و هنگامی که انعطاف قلب مرا با سختی ِ تیغه خویش آزمون می کند ... نه ! تردیدی برجای به نمانده است، مگرقاطعیتِ وجودِ تو که از سرانجام ِ خویش به تردیدم می افکند. که تو آن جرعه آبی که غلامان به کبوتران می نوشانن د...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 00:43
نه جون تو! نمی شه! این تن بمیره! یه دددونه! فقط یه دونه نظر بذار!! چشمام مثل یعقوب پیامبر کور شد بس که به راه موند! پی نوشت: اجازه نظر دهی گذاشته بودم! بعد یه چیزی شد که برداشتمش! حالا من لوتی بازی در می آرم counter نمی ذارم که چکت کنم، تو باید سالی یکی و نصف دفعه سر بزنی؟؟ کم مونده بود ما یکی رو بکنی تو قوطی!!
-
deception ....
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 01:41
yes, each new day in Suburbia .brings with it a new set of lies .The worst are the ones we tell ourselves before we fall asleep .We whisper them in the dark, telling ourselves we're happy .Or, that he's happy .That we can change .Or that he will change his mind ... We persuade ourselves we can live with our sins . Or...