-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 00:52
سقوطی که فکر می کنم تو دنبالش هستی، سقوط به خصوصیه، یه سقوط وحشتناک. مردی که سقوط می کنه اجازه نداره به قهقرا رسیدنش رو حس کنه یا صداش رو بشنوه. اون همین طور به سقوطش ادامه می ده. همه چی برای کسی که لحظه ای تو عمرش دنبال چیزی می گرده که محیطش نمی تونه بهش بده یا فقط خیال می کنه که محیطش نمی تونه بهش بده آماده س. واسه...
-
فاصله...
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 02:21
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده، تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده بیا تا اومدنت دیر نشده، دلها دلگیر نشده، تا هنوز فاصله مون جوونه و پیر نشده ... چیه؟ چته؟ آره! قمیشی گوش می دم! نه پس! چه انتظاری داری؟
-
and here I am
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 03:23
بعد از حدود پنج ماه بر گشته ام. برگشتن که نه... برگشتن مال وقتیه که آدم قبلش رفته باشه ! رفتن مال کسیه که بتونه دل بکنه.... یک هفته است دارم فکر می کنم تو این مدت چی گذشت بهم! چی بودم و چی شدم... میگن سیروا فی الارض. میگن سیروا فی الانفاق و انفاس... انفاق رو گشتم. شاید نه اونقدر که باید و شاید. بیشتر به خاطر اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 01:06
فحشم نده ولی تازگیها یه سوالی برام مطرح شده: ؟Is "just fine" good enough حالا نه اینکه آره و اینها! کلا!! یا بذار دقیق تر بپرسم: ؟Isn't "just fine" good enough
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 05:56
اَه! مو هام بوی سیگار گرفت!!
-
this f... world
جمعه 28 دیماه سال 1386 02:27
خبر ازدواج یکی از آشنایان رو می شنوم! مستقیم میرم سر میل باکسم و ایمیلی که دو هفته قبل از نامزدیش بهم زده بود و من یادم رفته بود(!!!!) جواب بدم پاک می کنم.... مینا فکر نکن! فراموش کن! فکرشو نکن! فکرشو نکن.. فکرشو نکن... فکر نکن.. فکر نکن... فکر نکن... پی نوشت: بدیش اینه که این روزها حجم چیزهایی که نباید بهشون فکر کنم...
-
فقط «همین حالا»....
جمعه 21 دیماه سال 1386 21:27
می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. می گویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ، متحمل می شود چنان شدید است که کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد. و من که آمده بودم تا سرانجام خود را از شر رنجی خلاص کنم که با ورود پروفت به من تحمیل شده بود حالا که باید همه ی حواسم را جمع می...
-
humiliation....
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 05:14
یه جایی نوشته بود: جهنم همانجاست که یا به شدت می لرزی یا آتش می گیری از گرما؟ جهنم است دل من که گاه یخ می زند و گاه آتش می گیرد ...
-
fascinated
شنبه 15 دیماه سال 1386 11:36
توی good will hunting یه جایی می گه: and I'm fascinated ... خیلی خوب اومده! اسکار حقش بود!! ps: اوه! یعنی باید توضیح بدم که خوب یعنی کلمه قشنگی رو جای مناسبی استفاده کرده و صداش هم می خوره و خلاصه می تونه آدمو یاد O.Wilde بندازه که از exquisite چه جوری استفاده می کنه؟؟؟
-
این یوسف ثانیست این....
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 03:07
وقتی که کم کم می تونم دوباه حرف بزنم می رم پیشش میگم: تمام این اتفاقات این اواخر... تمام این شوکهای وحشتناک... از جاهای وحشتناک... اون هم اینطوری...الان... بعد این همه فشاری که بهم اومده... تو وضع الانم... بدون امیدی... بدون فردایی... بدون دیروزی... میگه: خوب؟ خستم کردی، آخرشو بگو! میگم: راستش احساس میکنم خیلی خسته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 04:40
کدام یک از اینها بدتر هستند؟ -از چیزهایی که به اندازه خودت دوستشون داری متنفر بشی -از خودت متنفر بشی -هر دو -(هنوز) هیچ کدام بخواب هلیا! خواب هم یک فرشته خداست..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 00:40
mina! come'n ....
-
... که به رویت نگشایند دری بهتر از این...
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 22:07
می خواستم راجع به حقیقت های گم شده ، آزمایش های هیجان انگیز (اونهایی که شاید بازگشت پذیر نباشند)، فراموش کردن گذشته و آینده برای به دست آوردن چیز مهم تری-قابل احترام تری-، از دست دادن ها و به دست آوردن ها، جورابهای بنفش کم رنگم که گلهای آبی و سفید روشون هست و... این جا یه چیزهایی بنویسم. راستش هم نوشتم. ولی زشت شد،...
-
اینجا را غباری گرفته است...
جمعه 7 دیماه سال 1386 07:00
اینو گوش می دم! باز گم می شم...
-
exhausted
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 00:40
-نمی خوای بخوابی عزیزم؟ :نه خیلی خسته ام! PS:این آخریها بیش از 80 درصد دیالوگهای من با موجودات ذکور اطرافم تو همین مایه هاست! چه کسل کننده! چه نفرت انگیز!
-
keep your dreams alive...
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 05:59
مدتها پیش تو mbc2 یه فیلم دیدم. چون کلی کار داشتم اول، یک کم از وسط و آخرش رو از دست دادم. اسمش هم یادم نیست! (نوبره این همه اطلاعات!) ولی موضوع جالبی داشت. داستان یه زنی بود که دو تا زندگی داشت. یه زندگی اش توی نیویورک بود و یه کار خیلی خوب داشت و خیلی موفق بود. توی اون یکی زندگی، پیش مادرش توی یکی از دهات فرانسه با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 18:22
تکنولوژی الان به یه جایی رسیده که با تقریب خوبی همه کارهای یه کامپیوتر رو میشه با یه دستگاه موبایل انجام داد (گیرم با سرعت کمتر)! ولی همه کارهای موبایل رو نمی شه با کامپیوتر انجام داد! این لعنتی alarm نداره؟ ;)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 03:03
A philosopher once asked, "Are we human because we gaze at the stars, or do we gaze at them because we are human?" Pointless, really...”Do the stars gaze back?" Now *that's* a question.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 00:04
شاید فقط خدا می دونه تو فکرم چیه که یک ساعت تمام می شینم پای این و گریه می کنم! I feel I know you I don't know how I don't know why I see you feel for me You cried with me You would die for me I know I need you I want you to Be free of all the pain You hold inside You cannot hide I know you tried To be who you...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آذرماه سال 1386 00:09
این حرفهام داره یه جایی ته وجودم می پوسه! باید اینجا بنویسم! دستم نمیره! داره نزدیک ۳ ماه میشه! می بینم که کم کم دارم عوض می شم! نمی دونم گندیدگیه یا بزرگ شدن! یا یه adaptation ساده! از اون نوع adaptation که سوسمارها به آب سرد دارن؟ هنوز به چشمهای کسی احتیاج دارم! ولی دیگه گلناز هم نیست که مسکن باشه! خیلی ها نیستن!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آبانماه سال 1386 23:43
A beautiful woman can reduce your IQ to a single digit .. ;)َ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آبانماه سال 1386 19:19
پوووووه! شادم! شادم! شادم! هر اتفاقی می افته خوبه... باورم نمی شه.... همه اش خوبه! یعنی حتی بهتر از خوب... اپتیممه! این دو تا الان یکی نیستند... دقیقا همون چیزیه که آرزوشو داشتم.... وای! تروخدا یکی منو جمع کنه!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مهرماه سال 1386 01:49
All that I desire to point out is the general principle that life imitates art far more than art imitates life.
-
the begining of the end
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 12:18
"از نامه نوشتن متنفرم، جو. نامه نوشتن را یک وسیله ارتباطی بین کر و لالها می دانم! اصلا کدام نامه ای قادر خواهد بود درد و رنجی را که تو متحمل شده ای، تسکین دهد و یا برداشت غلطی را که طی آشنایی با آدمهایی مثل من و ریچارد، از آمریکا کرده ای، تغییر دهد؟ چطور می توانم با یک نامه برایت تشریح کنم که آمریکایی که موفق به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 11:37
... همان شلواری که روز ماجرای sputnik به پا کرده بود. برای یک لحظه، مضطرب و هیجان زده، به آن خیره شد: پس عشق او اینچنین کم عمق و تو خالی بود که حالا می توانست تا این حد خونسردانه رفتار کند؟ یا فقط توهماتی زاییده یک عشق خیالی بود؟ با طرح این سوال، عصبیتر و هیجانزده تر شد و شلوار را داخل جامه دان پرت کرد. توهمات! حقیقت!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 02:04
۱- می دونی؟ به نظرم مسخره است! خیلی خیلی مسخره است! اگه تو کلِ تاریخ یه نفر باید تو یه زمان خاص یه جای خاص می بوده، اون منم که الان، همین الانِ الان، باید فلورانس باشم! اصلا نمی فهمم چطور غیر از این ممکنه! چطور من اینجام؟؟ ۲- وقتی به پشت سرت نگاه می کنی، یه داستان می بینی. یه داستان که قبلا هم خوندیش! راستش تنها...
-
Al Pacino
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 02:58
Now I have come to the cross road in my life. I always knew what the raight path was. Without exception, I knew. But I never took it. you know why? It was too damn HARD ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 00:36
Well, after I had been in the room about ten minutes, talking to huge overdressed dwagers and tedious Academicians, I suddenly became conscious that someone was looking at me. I turned halfway round, and saw him for the first time. When our eyes met, I felt that I was growing pale. A curious sensation of terror came...
-
علی حاتمی...
شنبه 21 مهرماه سال 1386 02:40
من عازمم مادَرَکم مامایی که نافم را از تو برید کجاست تا این نخِ نامرئی را ببرد؟ چه کنم آخر؟ ما نسلِ شیر خشک نیستیم. بالم رار ها کن و چشم از من بدار مادرکم. الوداع.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 05:51
باز هم پیدا شو و مرا آن بالا، در اوج نشانم بده.....