-
سرگشته کویت منم....
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 00:50
Sputnik 50 this this, :) this, oooohhh this, He is a little bit more than a hero for me, maybe a kind of idol ؟ this, handsome,huh this And finally The Godfather... ooohhhh
-
maybe the begining of the game*
جمعه 13 مهرماه سال 1386 21:54
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.... خیلی سریع تر از چیزی که انتظار داشتم... باید فکر کنم! باید تمرکزمو به دست بیارم! و حتی فرصتی برای فکر کردن هم ندارم... * امروز به یکی گفتم: well... u know? it may be the begining of the game لبخند زد گفت: good luck! :)
-
too little too late...
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 03:31
حالا که به نظر داستان تموم شده (این بار دیگه واقعا تموم شده!!) می تونم نتیجه رو اینجا بگم! این چند روز همش این فکر ها تو سرم بود که: -یعنی هنوز واست مهمه؟ -... -بعد از همه چیزهایی که ازش دیدی؟ -آخه من که نمی دونم اصلا چی پیش اومد! هیچ وقت در جریان نبودم که داره چی می شه! -دیگه چیو می خواستی بدونی؟ مگه زندگی ات به لجن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 23:01
و زخم های من همه از عشق است... من خیلی روی صدا ها حساسم! معیار استفاده ام از کلمات خیلی بیشتر از معنی شون، صداشونه! می خواستم در موردش کلی توضیح بدم ولی الان حسش نیست! خلاصه که فروغ بلده صداهای خوبی در بیاره!! نه؟
-
finally, game is over
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 16:09
انگار خودتو از یه دره پرت کرده باشی پایین و خیلی طبیعی باشه که آخر کار مغزت پخش زمین شه و داغون شی. ولی وقتی ساعت اعلام کرد که بازی تمومه تو فقط می بینی که صورتت صاف شده و چند جات شکسته! خب! شاد می شی که زنده ای و مغزت پیاده نشده! ولی شادیِ احمقانه ای به نظر میاد. بالاخره خیلی چیزها از دست دادی.... می دونی؟ شادم! پی...
-
آیریلیق
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 02:03
"-بشر... به پرندگان حسادت ورزید. بالهایشان را دزدید و به قطار بست و به هوا پرواز کرد. هی بالاتر رفت. آنقدر بالا که حسادتش نسبت به ستارگان برانگیخته شد، چیزهایی شبیه ستاره ساخت و با آنها پرواز کرد تا ببیند پشت در بسته آسمان چه چیزی نهفته است ولی ترا به خدا، راستش را بگو اگر دری بسته باشد، تو دلت نمی خواهد بازش کنی و...
-
اگر خورشید بمیرد...
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 15:58
" ما یکدیگر را خواهیم یافت. نمی دانم چگونه و کجا یکدیگر را خواهیم یافت. در یک روز آفتابی لبخند بزن، لبخندی که تنها از آن توست. تا ابرهای سیاه را از روی آسمان آبی کنار بزنی. و به مردمی که می شناسم سلام بده. به آنها بگو که من باز برخواهم گشت. از اینکه بفهمند وقتی می رفتم این آهنگ را می خواندم، خوشحال خواهند شد. ما...
-
the possibility of having an ordinary life is no more an option*
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 15:25
فرض کن دو هفته است The winner takes it all رو به تحریم کرده ای! یه روز صبح shuffle کار دستت میده و باز دنیا رو سرت خراب می شه که : their minds as cold as ice.... می گی جهنم و ضرر امروزمون هم خراب شد. به همین مناسبت میری سر کارهای اداری تموم نشدنی ات. از بخت بد یه آشنای دور که تا حالا باهاش سلام علیک نکردی می بینی. از...
-
Why in the hell did I... no sustain
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 14:57
رسما دارم خودمو به آب و آتیش می زنم که اون چند تا جمله Hitch دو میلیون دفعه در روز تو ذهنم رژه نره! درسته که اون قدر ها موفق ظاهر نمی شم، ولی راستش اوضاع خوبه!!
-
رئیس
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 22:32
تو نئشگی هاتو با ماشین بابات می رفتی، اما من خماریهامو پیاده رفتم....
-
Time wounds all heels
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 01:37
یه فیلم دیدم به اسم someone like you! جالب بود. داستان یه دختره بود که کلی رمانتیکه و این حرفها. بعد دوست پسرش که به نظر می اومده true love باشه، یهو می پیچوندش.* اون هم یه نظریه جدید روانشناسی میده تو مایه های cow theory که میگه گاو های نر نمی تونند مدت طولاتنی یک جفت داشته باشند، کلی تنوع طلبند. این نظریه مردها رو...
-
...I apologize, if it makes you feel bad, seeing me so tense
جمعه 5 مردادماه سال 1386 22:39
شبی که راز سوگل برملا شد و کشتندش، سلطان برای شادی (چگل خانم) نارنج فرستاد. شادی عذر آورد که سعادت ندارد. به استدلال تقویم بهانه اش رد شد. شادی نالید که: «چرا حالا، چرا امشب، چرا اینطور؟ به خدا من هنرهای دیگری دارم؛ خوشنویسم، شکل می کشم، معنی شعر می کنم هر یکی از دیگری بهتر؛ حتی تذهیب می کنم، نقش پارچه می اندازم. در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 23:36
و این است ماجرای شبی که به دامن رکسانا آویختم و از او خواستم که مرا با خود ببرد. چرا که رکسانا -روحِ دریا و عشق و زندگی- در کلبه ی چوبین ساحلی نمی گنجید، و من بی وجودِ رکسانا -بی تلاش و بی عشق و بی زندگی- در ناآسوده گی و نومیدی زنده نمی توانستم بود....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 تیرماه سال 1386 00:49
و گونه هایت با دو شیار مورب، که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سربلند را از روسبی خانه های داد و ستد سر به مهر باز آورده ام. هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود بر نخاست که من به زندگی نشستم ...
-
WOW
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:43
Look.. if you had.. one shot, one opportunity To seize everything you ever wanted.. in one moment Would you capture it.. or would you let it slip? Yo .... You can do anything you set your mind to, man
-
nowadays...
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 08:35
بگذار کسی نداند که چه گونه من به جای نوازش شدن، بوسیده شدن، گزیده شده ام!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 23:06
می خوام اون قدر پولدار شم که copyright رو رعایت کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 خردادماه سال 1386 21:16
این
-
رجعت II
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 20:40
گینزبورگ میگه: « آرامشی برای فرزند انسان نیست. روباه ها و گرگ ها برای خود لانه دارند. اما فرزند انسان نمی داند سرش را کجا بگذارد. نسل ما، نسلی از انسانهاست. نسل روباه ها و گرگ ها نیست. هر کدام از نا نیل دارد سرش را گوشه ای بگذارد. هر کس بسیار میل دارد لانه گرم و نرمی داشته باشد. اما آرامشی برای فرزندان انسان نیست. هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 23:08
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش....
-
میون باور و تردید ....
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 23:03
some hearts are diamonds some hearts are stone some days you're tired of being alone این دلتنگی که فکر می کردم امروز و فردا باید تموم شه، مدتهاست ادامه داره! عجیب احساس تنهایی می کنم! امروز از اون روزهای سرشار از روابط اجتماعی بود! سرشار از آدمهایی که دوستشون دارم و دوستم دارند و از کنار هم بودن لذت می بریم! و این...
-
my fate is on the way...
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 00:48
می ذارم کلمات بیان و برن... گاهی مثل سیل منو تو خودشون غرق می کنن... گاهی مثل یه دست بزرگ، سیلی می زنن ... گاهی هم مثل یه دوست سرشون رو روی شونه ام می ذارن و های های گریه می کنن.... و من اجازه می دم هر کار دوست دارن باهام بکنن... می ذارم آب تا ارتفاع زیادی بالا بیاد... گم می شم... غرق می شم... هیچ می شم...... از نو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 00:34
... به همان نسبت که عشق ورزیدن انسان را سرشار و غنی می کند، دوست داشته شدن باعث تهی شدن می شود: چرا که آنکه تو را دوست دارد، از تو تغذیه می کند، بهترین جنبه هایت را مثل زالو می مکد، روز به روز بیشتر از تو بهره برداری می کند و این تجاوز ظالمانه آنقدر ادامه می یابد تا دست آخر تبدیل به پوسته خالی و بی مصرفی می شوی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 00:34
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند... نیاز نیم شبی، دفع صد بلا بکند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 01:45
That's what the people do.... they live and hope the God they can fly..... cause otherwise, they just drop like a rock.... wondering the whole way down, Why in the hell did I jump .....And here I am, falling, and there is only one person that makes me feel like I can fly P.S: فیلم Hitch رو دوباره دیدم! دیدنش رو به همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 01:45
And maybe it's like what you said:We should just go our seperate ways and well, you know, do just fine- ???What if "fine" isn't good enough- ??What if I want extraordinary ....No sustain-
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 01:44
Never lie, steal, cheat or drink But if you must lie, lie in the arms of the one you love If you must steal, steal away from the bad company If you must cheat, cheat death And if you must drink, drink in the moments that take your breath away ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 00:31
!!!!Give me a ring..some time............oh, I mean.. on the phone بسیار شبیه سوتی هاییه که من می دم!!!! ;-)
-
لحظه دیدار...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 02:21
....maybe the chance for romance is like a train to catch.. before it's gone اگه یه روز به یکی برخوردی که روزی ۲۰ دفعه آهنگ from sarah with love رو به مدت حداقل دو هفته گوش میده، بدون که احتمالا خبریه! اگه اصرار داشت که هر شب، آخرین لحظه قبل از که به خواب بره، این جمله بالا رو بشنوه، بدون قضیه خیلی جدیه! خب البته.......
-
قدحی پر شراب کن...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 00:22
صبحت به خیر عزیزم.. با این که گفته بودی... دیشب، خدا نگهدار.....