خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

کزین شکار فراوان به دام ما افتد .....

 

 

 

.....And one day my dance-steps found someone new

 

 

نیش نیزه ای بر پاره ی جگرم، از بوسه ی لبان شما مستی بخش تر بود

چرا که از لبان شما هرگز سخنی جز به ناراستی نشنیده ام...

 

عزیزم! می دونی مشکل من با تو چیه؟ اینه که هر چی بیشتر می گذره، اوضاع به سمتی می ره که من باید یکی از دو راه پیش روم رو انتخاب کنم! یا باید بپذیرم که تو همان قدر که حدس می زدم آدم پست، فرومایه، کم خرد، خود خواه و بی ارزشی هستی. و خیلی بیشتر از اونچه می تونستم تصور کنم کوته نظر هستی، یا اینکه کل زندگی و شخصیت و تفکرات و عقاید خودمو زیر سوال ببرم و بپذیرم که به همون بدی هستم که اگه باشم کارها آسونتر می شه!

عزیزم! من در زندگی ام زیاد پیش اومده که bet the net کرده ام و باخته ام! دوباره ساختن رو خوب بلدم! می دونم که سخته، ولی این رو هم خوب می دونم که در محدوده توانایی من هست! و از طرف دیگه اصلا به تو اعتماد ندارم (همون طور که هیچ وقت نداشته ام) که اصولا عرضه ساختن و حفظ کردن چیزی رو داشته باشه! علی الخصوص زندگی خودت رو!

راحت تره بپذیرم که تو نیازی نیست چیزی رو بسازی و این منم که در صورت عوض نشدن در جهنم خواهم بود!

می بینی؟ شبیه جنگ می مونه!  یا من یا تو !!........ فرقش با جنگ اینه که نتیجه فقط به انتخاب من بستگی داره!

می بینی؟ انتخاب سختیه! خیلی سخت! همه ی شواهد و راهها به این ختم میشن که به صرفه تره خودمو زیر سوال ببرم! ولی من عادت دارم با دیدگاه refinment خودمو نقد کنم، نه با این خفت.... سخته....

oops! نه!!! هنوز هم اون قدر برام ارزش نداری که ازت بیزار باشم! هنوز ارزششو نداری !

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

اکنون مرا به قربان‌گاه می‌برند
گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشسته‌اید
و در شماره، حماقت‌های ِتان از گناهان ِ نکرده‌ی ِ من افزون‌تر است!


ــ با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.


بهشت ِ شما در آرزوی ِ به برکشیدن ِ من، در تب ِ دوزخی‌ی ِ انتظاری
بی‌انجام خاکستر خواهد شد; تا آتشی آن‌چنان به دوزخ ِ
خوف‌انگیز ِتان ارمغان برم که از تَف ِ آن، دوزخیان ِ مسکین،
آتش ِ پیرامون ِشان را چون نوشابه‌ئی گوارا به‌سرکشند.


چرا که من از هرچه با شماست، از هر آن‌چه پیوندی با شما داشته
است نفرت می‌کنم:
از فرزندان و
از پدرم
از آغوش ِ بوی‌ناک ِتان و
از دست‌های ِتان که دست ِ مرا چه بسیار که از سر ِ خدعه فشرده است.


از قهر و مهربانی‌ی ِتان
و از خویشتن‌ام
که ناخواسته، از پیکرهای ِ شما شباهتی به ظاهر برده است...


من از دوری و از نزدیکی در وحشت‌ام.
خداوندان ِ شما به سی‌زیف ِ بی‌دادگر خواهند بخشید
من پرومته‌ی ِ نامرادم
که از جگر ِ خسته
کلاغان ِ بی‌سرنوشت را سفره‌ئی گسترده‌ام


غرور ِ من در ابدیت ِ رنج ِ من است
تا به هر سلام و درود ِ شما، منقار ِ کرکسی را بر جگرگاه ِ خود احساس
کنم.


نیش ِ نیزه‌ئی بر پاره‌ی ِ جگرم، از بوسه‌ی ِ لبان ِ شما مستی‌بخش‌تر بود
چرا که از لبان ِ شما هرگز سخنی جز به‌ناراستی نشنیدم.


و خاری در مردم ِ دیده‌گان‌ام، از نگاه ِ خریداری‌ی ِتان صفابخش‌تر
بدان خاطر که هیچ‌گاه نگاه ِ شما در من جز نگاه ِ صاحبی به برده‌ی ِ
خود نبود...


از مردان ِ شما آدم‌کشان را
و از زنان ِتان به روسبیان مایل‌ترم.


من از خداوندی که درهای ِ بهشت‌اش را بر شما خواهد گشود، به
لعنتی ابدی دلخوش‌ترم.
هم‌نشینی با پرهیزکاران و هم‌بستری با دختران ِ دست‌ناخورده، در
بهشتی آن‌چنان، ارزانی‌ی ِ شما باد!
من پرومته‌ی ِ نامُرادم
که کلاغان ِ بی‌سرنوشت را از جگر ِ خسته سفره‌ئی جاودان گسترده‌ام.


گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته‌اید
به تماشای ِ قربانی‌ی ِ بیگانه‌ئی که من‌ام ــ :
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.

 

 

 

"به نظر من، ما روی اینکه ریشه پلیدیها در کجاست با یکدیگر توافق نداریم. شما آن را در عدم درک ارزش حیات بشر -یا تقدس شخصیت بشر- می دانید.

به نظر من، بزرگترین علت و اشتباه ما در آن بیماری روحی است که مذهب نام دارد.

... خود بیماری آن چیزی است که طرز فکر مذهبی نامیده می شود، این گرایش بیمار گونه ای است که انسان بتی را بر پا دارد و آن را ستایش کند، به زانو در افتد و چیزی را بپرستد. چندان فرقی ندارد که آن چیز مسیح باشد، بودا باشد و یا درخت تام تام."

 

 

 

گفتن این حرفها، و به خصوص التزام عملی داشتن بهشون،  حاکی از ایمانی  انسانی است! (خواستم بگویم ایمانی فرا انسانی... دیدم هیچ ایمانی بالاتر از ایمان انسانی نیست!)

تعجب نکن وقتی می گم اگه احیاناً روزی هوس کردم چیزی رو بپرستم ، انتخاب اول (و احتمالا آخرم) آرتور خواهد بود!

چی؟ این می شه بت؟   دقیقاً !   عالیه! کم کم داری معنی کلمات رو یاد می گیری!

 

 

 ما را سَری است با تو که گر خلق روزگار،

عاقل شوند و سَر برود ما بر آن سَریم.....

 

من کَه شده ام، چو کهربایی تو مرا...

 

وبلاگ یکی از معلم های  سابق دبیرستان رو می خوندم! خاطرات رو مرور کرده بود! چند تاشون مربوط به کلاسهای ما بود. یاد اون روزی افتادم که سر کلاس با چند تا ازبقیه جک و جونور*ها  سر استقرایی بودن علوم طبیعی بحث می کردیم! ماجرا از اونجا شروع شد که دنبال اثبات فرمولی بودیم و کم کم رسیدیم به اینکه تنها اثبات قانون نیوتن اینه که هر چی رو ولش کنی روی هوا، می افته! شتابش هم با فلان رابطه پیدا میشه! یک مشت آدم جو گیر هم اومدن یه ثابتی برای اجسام معرفی کدند به نام جرم! این شد قانون نیوتن!  کار می کنه، پس خوبه! همین! و خوب ... اگه از فردا صبح دیگه کار نکرد،(مثلا فردا وقتی یه چیزی رو ولش کنی، به جای اینکه بیفته، شروع کنه به پرواز کردن) خوب... دنبال یه قانون دیگه ، تعریف های دیگه و ثوابت دیگه می گردیم!

می خوام بگم اون سیبی که افتاد روی سر دوستمون، واقعا چیز مهمیه! یکی از نمونه های این استقرا زدنه! و خوب... به عنوان یه نمونه کارشو خوب انجام داده! (پرواز نکرده! افتاده!)

.... هنوز یادمه که بابت این حرفها چه ناراحت بودم!احساس می کردم آدمهایی که خیلی بهشون علاقه دارم -فیزیکدانها- (از ارسطوش بگیر تا گاوس تا فاینمن) بهم دروغ گفته اند! بعد دیدم که نه!از اول هم اونها فقط ادعا کرده بودند که هدف فیزیک توصیف طبیعته! و طبیعت رو شاید به روش های متفاوتی بشه توصیف کرد! اونها فقط یکی از این توصیفها رو عرضه کرده اند!

شاید اون روز اوج یکی از دو تا ضربه مهم دوران نوجوانی ام بود! این که فهمیدم هیچ چیز نمی تونه هیچی رو تضمین کنه! علم توصیف می کنه و طبق یه سری روشها یه سری پیش بینی می کنه. و تا وقتی که نتایج پیش بینی ها با مشاهده جور در می آد، اوضاع خوبه! وقتی هم که throw exception کرد... قوانین جدید  می آد! نسبیت و کوانتوم هم یه جورهایی همین قصه رو دارند!

ضربه دوم نو جوونی ام بابت قضیه گودل بود! خوشحال بودم که اگه روی دنیای مادیات حسابی نمی شه کرد و هیچی رو تضمین نمی کنه، حداقل تو دنیای مجردات امیدی برای امنیت داشتن وجود داره...

یه دستگاه منطقی بساز و با چند تا روش تعریف شده گسترشش بده! اولش یه سری اصل داره(مثلا اصول هندسه اقلیدسی) و یه سری روش (استنتاج، استقرا ...) و می تونی یه دستگاه بسازی! حالا اینکه به درد می خوره یا نه و این که اون اصول و روش ها از کجا میان، ربطی به این دنیای مجردات نداره!

گودل به این هم گند زد یه جورایی! حرفش مفصله! خلاصه اش اینه که حتی روی چنین دستگاهی هم نمی شه خیلی حساب کرد! یه جاهایی کم می آره! حتی داخل همون دنیای مجردات!

 

الان که نگاه می کنم، می بینم خیلی خوبه که آدم تو ۱۶ سالگی بفهمه که زندگی چقدر سخته! حداقل تکلیف خودش رو می دونه......

-------------------------------

* اینجا اسم تحبیبه!

جاری در لحظه های ناب بودن ....

 

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵ هم گذشت! من امتحان داشتم! ۷ سال پیش که قراری برای چنین روز و ساعتی می گذاشتیم، خبرنداشتم که امتحان دارم! تا ۲ روز قبل ترش حتی نمی دونستم که امتحان صبحه!

من نتونستم برم! اون رفت! جای من خالی بود!

از احیا کردن خاطرات می ترسم! از به خاطر آوردن اینکه چقدر زمان گذشته .و چه زود گذشته می ترشم!

هر جمله و هر کلمه ای که می گفت، باعث می شد تمام زندگی ام از جلوی چشمم رد بشه! طبق معمول شروع می کردم به چرتکه انداختن! تحاسبوا قبل ان یحاسبوا! بر خلاف معمول ادامه نمی دادم! تو خاطرات گم می شدم!

۷ سال از اون روزی که روی نیمکت جلوی نمازخونه نشسته بودیم و احتمال قبولیمون توی فیلتر رو حساب می کردیم گذشت! (اون قدر منطقی نبودیم که بپرسیم اگه قرار باشه ما رد بشیم پس کی اصلا قبول می شه؟!) بعد احتمال هم کلاس شدن یا نشدن رو حساب می کردیم (که آخرش هم سال بعد نشدیم!) و برای آینده مون نقشه می کشیدیم! آینده نزدیک (دبیرستان ... ) و آینده دور .... ! هنوز سنمون اونقدر بالا نرفته بود که رویا هامون هم دور بشن ....

از شیروونی های سبز تا ۵۰ تومنی....... خیلی راهه......

از گذر خدا تا گذر خدا....خیلی هم پر بیراه نیست.......

 

فردا ، از قلب ظلمت ها... نور و گرمی، برمی خیزد.....

 

 

طلوع

 

تمام روز برای حفظ غروری تلاش می کنم که جز اندکی از آن باقی نمانده است....

عیسی مسیح هم فقط از گوشت و خون مایه گذاشت ...... چه انتظاری داری؟؟؟

وعده جرعه ای از جام مقدس را از سر بیرون کن! ترجیح می دهم کفتارها بنوشند....

 

 

 

 ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

 وین راز سر به مهر به عالم سَمَر شود....

 

 گویند سنگ لعل شود در مقام صبر،

 آری شود ولیک به خون جگر شود.....

 

 

کنکور II

 

این هم از این....

Need for Speed- Most Wanted

 

 اگه Need for Speed بازی کرده باشید، می دونید اصطلاح نیترو زدن یعنی چی! ( شنیده ام توی رالی های واقعی هم از اینها دارند!) وقتی سرعتت خیلی زیاد نیست و لازم داری یهو شتاب بگیری، (مثلا برای فرار از پلیس ها!*) می تونی نیترو بزنی! خفن شتاب می گیری! البته به ماشینت هم بستگی داره! کلی حال می ده! فقط بدیش اینه که حجمش محدوده! تموم می شه و بعد یه مدت طول می کشه که باز پر شه!

خلاصه که تو این یه هفته من کلی نیترو زده ام! ۵-۶ بار مجبور شدم تهش رو با نون در آرم! یکی دو بار هم کار داشت به لیسیدن ته ظرف می رسید!

یه روزه دوباره پرش کردم برای یه هفته جذاب دیگه!

اینجاست که می گن زندگی بهتر از این نمیشه.....................

پی نوشت: صلاحیت من برای Need for Speed بازی کردن رد شده! وقتی حتی پشت دست می شینم اونقدر هیجان زده می شم که برادر مربوطه برای حفظ سلامت خودم اجازه نمی ده بازی کنم!!

* این کلمه Busted عجب خوش آهنگه!!!

 

تداعی

 

هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود

هر که درد تو کشد در پی درمان نرود

 

آن که در خانه دمی با تو به خلوت بنشست،

به تماشای گل و لاله و ریحان نرود

 

گر نه امید لقای تو بود در جنت،

هیچ عاشق سوی روضه رضوان نرود

 

در ازل در دل ما عشق تو داغی بنهاد،

نقش آن تا به ابد از دل سوزان نرود

 

خضر اگر لعل روان بخش تو را در یابد،

بار دیگر به سر چشمه حیوان نرود....

 

 

 

---------------------------

پی نوشت: گفتم "تداعی"! این هیچ ربطی به خاطره نداره!

درسته که این چند خط نماد خیلی از آخرین هاست. و خیلی از اولین ها...

ولی من فقط گفتم "تداعی"! با خاطره خیلی فرق داره!

 

پی نوشت ۲: باور نمی کنی؟؟؟ راستش برام مهم نیست!

 

 

 

 

از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت.....

 

کنکور

 

هفته دیگه نتایج کنکور اعلام میشه!

اصلا نگران نیستم! راستش امیدی هم ندارم! فقط متاسفم که ۳-۲ نفر خیلی شاد می شدند اگه معجزه می شد! شانس شاد کردنشون رو از دست دادم!

به نظرم همه چیز خیلی بدیهی بود! دو هفته وقت گذاشتن حتی کفاف نمی ده که تمام اون کتابها رو یک بار ورق بزنی! (توی همون دو هفته فهمیدم که چقدر چیز هست که من pass کرده ام و در خاطره ام هیچ اثری به جا نذاشته اند!)

توی یه همچین رقابتی که برای کلی آدم نتیجه اش خیلی مهمه، با این وضع، رتبه بهتر از ۳۰۰-۲۰۰ بیارم، باید سور بدم!!!!!! (خودمونیم! دیگه دارم لوس می کنم! امید ضعیفی به زیر ۱۰۰ دارم! ببینیم چی میشه...)

 

پی نوشت: style نوشتن اینجا کمی عوض میشه! یا بهتره بگم یه چیزهایی بهش اضافه می شه! خبرهایی هست، که روی اینجا هم تاثیر می ذاره! فعلا دارم فکر می کنم! بیشتر خواهم نوشت!

 

فاصله

 

 

 

آدمها سه دسته هستند:

Realist

Idealist

Perfectionist

فلش سادگی رو به بالائه و فلش حماقت رو به پایین!

 

 

نقل قول از علامه دهر!

حتی لبخند هم نزدم!

 آخه اون که نمی دید .....

 

 

تو دونسته بودی چه خوش باورم من......

 

 من بالاخره موفق شدم کم بیارم!!!

اصل ماجرا سر این بود که من وقتی علت یابی کردم که چرا هیچ وقت در طی مصاعب و مشکلات زندگی کم نمی آرم، علت رو در جهلم نسبت به قسمت practical  دیدم! یعنی خیلی ساده نمی دونستم که اگه کم بیارم دقیقا باید چه کار کنم! فرض کن! یه مشکل داری! نمی تونی حلش کنی! هر روز مهمتر و سخت تر می شه! و هنوز نمی تونی حلش کنی! خوب دیگه! وقتشه که کم بیاری! من همین حا مشکل داشتم! که نمی دونستم بعد از کم آوردن باید چه کار کنم! بعد از کلی خلاقیت زدن به این نتیجه می رسیدم که "خب! باید حلش کنم! یا باهاش کنار بیام!" ولی این که دیگه کم آوردن نمی شد!

مسئله بسیار پیچیده ای بود! 

دیشب بالاخره موفق شدم!

یهو به خودم اومدم دیدم که یه آقایی دو ساعته دائما داره تو گوشم فریاد می زنه : "همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت......"* با یه دستم دارم تلاش می کنم رابطه (40-6) کتاب فرآیند رو اثبات کنم**، جلو چشمم کتاب دوستمون آقای Collin باز بود و تمام حواسم به این بود که WCDMA ***چی می تونه باشه؟ چرا؟ آیا؟ چگونه؟؟

چیه؟ این جور کم آوردن فقط به درد خودم میخوره؟؟ خوب من هم فقط در همین حد وسعم می رسه! هیچ وقت نخواستی درک کنی!!!!!!

--------------------------------------------------------

* شام مهتاب! لابد نگرفتی که اصلش همین جا بود! "گذشت روزگاری از اون لحظه ناب.... "

**اعتراف می کنم که ریاضی دو ۱۶ و خورده ای شده ام! (فکر کنم!). آخرش هم term سوم رو در نیاوردم!!!

*** فرقش با CDMA رو نمی دونم! فقط می دونم جفتشون یه ربطهای اساسی به DS_SS  دارند! مفصل راجع به همشون می گم!

 

 

تو از این شکستن خبر داری یا نه...

 

از اول اردیبهشت قراره فساد جمع بشه و جوانان فریب خورده به راه راست هدایت شوند! (مارمولک جمله جالبی در مورد فرستادن آدمها به بهشت می گفت! یادم نیست!)

من با کل قضیه مشکل خاصی ندارم! قبول دارم که یه چیزهایی باید جمع بشن! و بدون ذره ای بد بینی، احساس اطمینان می کنم که خشک و تر با هم خواهند سوخت! (اگه اصولا چیزی بسوزه! در سوختن خشک هم کمی شک دارم!!!) هر چی هم حساب کتاب کردم دیدم که به من ضرر خاصی وارد نمی شه!(به جز شاید کلی اعصاب خوردی. که اون هم عادیه دیگه!) یعنی در مقایسه با بعضی از افرادی که می بینم! اینکه به جای هر نیم ساعت یک بار، هر نیم ساعت دو بار روسری ام رو جلو بکشم، هیچ جای زندگی و کار و کاسبی ام رو لنگ نمی ذاره! ولی یه نکته جالب وجود داره!

دیروز استدلال آدمهای دلسوز و مسئولین رو تو تلویزیون گوش می دادم! (فکر کنم بعد از یه هفته اولین بار پای تلویزیون نشسته بودم!) نمی گم حرفهاشون درست بود یا غلط! جذابیت ماجرا در این بود که منشا رفتار و کل زندگی قشر عظیمی از آدمها رو به فیزیولوژی ربط می دادند!!! دیگه خیلی روشنفکرهاشون، غریزه رو هم دخیل می دونستند! (که شک دارم بین این دو مقوله تفاوت خاصی هم می دیدند!!!!!) شاید حق با اونها باشه! من فقط مسحور این شده ام که یک نفر چقدر می تونه اعتماد به نفس داشته باشه که راجع به یک عده (یا حتی یک نفر) اینطوری فکر کنه!

می بینی؟ خیلی هم عوض نشده ام! هنوز گربه مرتضی علی هستم! هر جور ولم کنی، چهار دست و پا پایین می آم! هنوز برام فقط اندیشه جذابه!

آخرین نتیجه این شد که با یک فقره برادر قرار گذاشتیم هر وقت اون حاضر شد عبا و عمامه بپوشه، من هم چادر چاقچور می کنم!

:)

 

 

یکی درد و یکی درمان پسندد

بقیه اش چی بود؟؟؟

یکی هجر و یکی هجران پسندد .....

وصف حال

 

این همه آشفته حالی.... این همه نازک خیالی ......

 

 

امروز فهمیدم که حدود ۱۰ روز آینده رو در یکی از انواع جذاب خلسه طی خواهم کرد! موهبتی ناشی از داشتن سه تا امتحان و ۲ پروژه و جند سری تمرین و یه سری مطالعات ضروری دیگه در یک هفته! بدیش (یا شاید خوبیش!!!) اینه که هر کدوم به نوعی حیثیتی هستند! چشم! نایب الزیاره هم هستیم!!! محتاجیم به دعا!  

قول می دم قبل از فارغ التحصیلی یه manual برای کسانی که علاقه به گرفتن درسهای عجیب و بی ربط در زمانهای بی ربط دارند منتشر کنم!

 

 

پی نوشت: روزی ۵ وعده! کلا ۱۷ بار در روز ذکر رو تکرار می کنی! آخرش  وقتی داری سعی می کنی با صدای اذان صبح بخوابی احساس می کنی کم گفته ای! توی خواب هم تکرار می کنی:

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن برتر است...........

 

پی نوشت ۲: استاد هم اینجاست! داره میگه:

 دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد،    چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت،   وه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد .....

ie : آلبوم گنبد مینا!

 

 

 

اخبار گفت قیمت سکه به ۱۹۰ تومن رسیده! ۲ روز پیش ۱۵۰ بود! دیروز رو نمی دونم! ولی تا همین چند هفته پیش ۱۳۰ تومن بود!

من به این دیگه نمی گم اقتصاد مریض!!!!

از آدمهایی که برای اثبات سوپر روشنفکری شون با شنیدن کلماتی مثل میهن ، وطن ، و آزادی لبخند تمسخر آمیز می زنند منزجرم! (هر چند که این جور لبخند زدن رو خوب بلدم! خیلی جاها به درد می خوره!)ولی نمی تونم تکذیب کنم که مهمترین احساسم کنجکاوی نسبت به چیزیه که پیش خواهد اومد! و البته زمانش!!!

به قول دوستی: " این تذهبون؟؟؟؟؟؟؟؟ "

پی نوشت: خدا آخر و عاقبت همه رو به خیر کنه! علی الخصوص کسانی که لیاقتش رو ندارند! اونهایی که لیاقت دارند، خودشون به چیزی که لیاقتش رو دارند می رسند!

 

 

 
Do what you want, Be who you are, Say what you feel, because those who mind don't matter and those who matter, don't mind

 

اگه آدم این جمله رو در برنامه روزانه اش در نظر بگیره، زندگی اش تغییرات جالبی می کنه!

گیرم اثبات نیمی اش به انتفای مقدم باشه ........ چیزی از صحتش کم نمی کنه!!!!!!!

 

 

 

 

چنان مشتاقم ای دلبر،

                ‌             به دیدارت ،

که گر روزی بر آید از دلم آهی،

                       ‌       ‌    بسوزد هفت دریا را .........


 

 

 

یه  بچه کوچیک (ترجیحا خیلی کوچیک!!!) وقتی غذا می خوره پیدا کنید! شیشه شیر یا قاشق شیر برنج دستش باشه! یه جوری حواسش رو پرت کنید! غالبا برای این کار یک شکلک کفایت می کنه! زبون درازی تضمینی جواب می ده!

دوستمون تو این شرایط راه دهنش رو گم می کنه! قاشقش رو می کنه تو دماغ یا چشمش! وقتی نگاهتون می کنه یه ذره حرکت کنید، از گرسنگی شیشه رو می کنه تو گوشش.....

کلی موجودات جذابی هستند....

 

 

 

زندگی آدم اصولا باید از یه حدی بیشتر هیجان داشته باشه!

upper bound هم نداره!

 

در بین آدمهایی که من میشناسم کسانی هستند که روز تولدشون بیشتر برای خودم شادم تا اونها! شادم که شانس این رو داشته ام که به دنیا اومده اند. در درجه اول چهار گانه خانواده : چهار تیر، پنج شهریور، سیزده آبان، بیست و سه آبان و ..... سه مرداد!!!

و البته چند تا از دوستان خواص! هفت دی، بیست و خورده ای ام تیر ، و ... (بهتره بقیه رو نگم! ضایع است که کسی جا بمونه!) .... و ده فروردین!!!!!!!

مسخره است که بشمارم تا حالا چند بار بهش مدیون شده ام! ولی چند تاش خیلی جدی بوده اند! یکیشو لحظه به لحظه یادمه!

با تاکسی از پایین می اومدیم بالا! سال اول بود! یادمه اوج دردسر ها بود! تازه داشتم تو دانشگاه جا می افتادم! و خوب ... طبعا مسائلی پیش می اومد! بعد از کلی حرف بحث به شهرام رسید! " در دل ندهم ره پس از ان مهر بتان را ، مهر لب او بر در این خانه نهادیم" خیلی وصف حال بود! براش خوندم! بعد هم سریع اضافه کردم که تروخدا نپرس کیه! that's not the point!!! یعنی اصلا لزومی نداره که حتما خبری باشه!!! گفت که قصد نداشته بپرسه! گفتم به ذهنت هم نرسه! هیچی نگفت! فقط یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد! و این بشر بی نظیرترین نگاههای عاقل اندر سفیه رو می تونه به آدم بندازه!!!! و تو اون اوضاع، همون نگاه کافی بود که سه چهار ماه رو شارژ شده بگذرونم !!!!!!

 

اون اوایل که رفته بودم سراغ شهرام و موسیقی سنتی، معتقد بود که من فقط از سبیلهای شهرام خوشم اومده! یه روز سر یه کلاس کسل کننده گل صد برگ رو گذاشتم براش! از اون به بعد در این عقیده تجدید نظر کرد که من کار شهرام رو نمی فهمم و فقط از سبیلهاش خوشم میاد!!!!!!! و سوالی که مطرح می شه اینه که من اصلا از سبیل خوشم میاد یا نه....

از خاطرات بگذریم! تولدش مبارک!

به قول خودش:

ای یار! ای یگانه ترین یار! آن شراب مگر چند ساله بود .........