What do I do during my break... second day of real WORK

http://www.phdcomics.com/comics/archive.php?comicid=1033

http://www.phdcomics.com/comics/archive.php?comicid=1035




avec un verre de rouge the' et le petit beurre
D:

good days will come... sooner or later

آرومم! خیلی دوست دارم امشب خواب خوبی ببینم....

۱۲ ساعت بعد: افتضاح خوابیدم! روز مزخرفی رو شروع کردم و هر لحظه مزخرفتر میشه... زندگی چرتیه و اگه خیلی خوشبینانه نگاه کنی می تونی فرض کنی هنوز مونده تا روزهای خوب بیان...

a short story


I can do without anybody
I have my on soul, my own spark of divine fire

But... I shall miss you


save the best for last


نه بابا....

call me when you're sober

امشب چرا اینقدر احساس تنهایی می کنم؟

آهنگ همیشگی دو گوش میدم! مثل همیشه دوست دارم توش گم شم....

پی نوشت: چرا هیشکی پیدا نمی شه به من بگه اگه من نرم سر امتحان آخرم چی میشه؟؟ به نظر خودم تو اون جای قانون قرار دارم که اگه نرم فقط معدلم ۰.۱ بالا میره (در واقع از کم شدننش جلوگیری میشه...

)

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست....


الان وقت ندارم. بقیه اشو بعدا می نویسم...

و یاد... یاد که انسان را بیمار می کند....

Viva Deutchland


باختیم...

ولی عجب شبی بود... لوزان سیصد سال یه بار همچین شبی به خودش می بینه...

memories...

اکثر بجه ها دارن میرن! خیلی از دوستان من بعد از تابستون بر نمی گردن! یا درسشون تموم می شه یا دانشجوی میهمان بودن. خیلی دنبال اثری از دلتنگی تو خودم میگردم. ولی پیدا نمی شه! احساس می کنم اشباع شده ام از این احساس. ظرفیت ندارم بیشترش کنم.

دوست دارم چندتاشون رو اینجا معرفی کنم:
هانا: اون اوایل که کسی نمیشناختم چه حالی می کردم که نه تنها حالمو می پرسید، جزییات اینکه چطور روزمو گذروندم هم می خواست بدونه! تاریخ امتحانات و اینهام هم یادش میموند و بعد سراغ می گرفت که چی کار کردم.
سعید: مهربون! هر وقت کراپ درست می کرد، به اصرار به من هم میداد. کریسمس که ۲ تایی اینجا تنها بودیم خیلی سعی میکرد مثلا حواسش بهم باشه. مریض که شدم واسم چایی مراکشی درست کرد...
ماریا: روزی که دکتر کودکان بشه من میرم هامبورگ و ازش می خوام بچه امو چک آپ کنه!
جیورجیا: یه شب ساعتها نشستیم راجع به خودمون و زندگی مون و کشورمون گفتیم!از بهترین لحظاتی بود که اینجا تجربه کردم! همیشه هم صحبت فوق العاده ای بوده!
غزاله: ای خدا! یه کاری کن که اون موجودات مسخره ای که تو واشنگتن هستن به این رفیق ما گیر ندن! کارشو راه بنداز! قول می دم سال دیگه که برم پیشش همه آخر هفته ها ظرف ها شو میشورم و براش غذا درست کنم (این موضوع که ویزا و ماجراهای پس و پیشش رو برای من هم باید درست کنی حذف به قرینه "تو خدایی! خودت باید بفهمی!"شد)
اون آقای ایتالیایی که تو لب کار می کنه و اسم سختی داره: همیشه اون قدر جدی پای کاره که ما از تیریپش حساب می بردیم و کار می کردیم! بجه با حالیه.
اولیور: اوه! باور نمی کنم می خواد بره!!!
اون سوئدیه که تو کلاس مارتین با هم بودبم: break های زیادی ۳ تایی قهوه خوردیم! به نسبت اروپایی ها بچه خوبی بود!
کارین
ماریا و دوستاش
آنا‌: اوه! آنا...
سلیز، اونور
عبیر
etc


می دونم که چیزایی که تعریف کردم خیلی مهم به نظر نمی آن! ولی ....




و من بی رکسانا، بی دریا و عشق و زندگی....




اینجا را غباری گرفته است...


من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم... آن لحظه ای که تو را به نام می خواندم...


Some dance to forget....

It's just like hotel California. Some time you enter accidentally. You may check out anytime you like. But there is no way out ever after

؟No way

Definitely

اینجا را غباری گرفته است...


من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم... آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم...


عرفان (یا : من هنوز درس نمی خونم!!!)


دهنم صاف... دلم شاد... لبم خندون.....

همچین که درس مارتین رو افتادم، آدم میشم... ولی قبلش عممممرا راه نداره....

پ.ن.: کلی تئوری در مورد خودم دارم تدوین می کنم! اینجا publish خواهم کرد....

gettin' lost in my lies


با فرض اینکه این یه امتحان الهیه، میشه به راحتی اثبات کرد خدا اشتباه سوال طرح کرده!!



پ.ن: جون من! الان انتظار داره چه غلطی بکنم که اصول لگد نشن؟


je crois a' francais c'est la langue d'amour

D’accord, il existait d’autres façons de se quitter
Quelques éclats de verres auraient peut être pu nous aider
Dans ce silence amer, j’ai décidé de pardonner
Les erreurs qu’on peut faire à trop s’aimer
D’accord la petite fille en moi souvent te réclamait
Presque comme une mère, tu me bordais, me protégeais
Je t’ai volé ce sang qu’on n’aurait pas dû partager
A bout de mots, de rêves je vais crier
....

:(

احساس می کنم مریض شده ام. همش می خوابم و آخرش از خستگی تکون نمی تونم بخورم و سر درد دارم و حالت تهوع و یک کم تب شاید... تشخیص طبی خودم نشون می ده که همون مریضی رایجی رو گرفته ام که آدمهای ۷ تا ۲۷ ساله قبل امتحاناتشون می گیرن....
ولی اینجا مریض شدن هم مسخره است! سرماخوردگی وقتی خوبه که یکی (ترجیحا مامان ماجرا) اون اطراف باشه و هی آدمو لوس کنه و چایی داغ بیاره و بگه لازم نکرده برم دانشگاه یا با سرگیجه درس بخونم و اگه دو تا ماچ و بغل هم در کار باشه، تو جیک ثانیه حال آدم خوب می شه!
به جاش الان نزدیک یه هفته است که تنها کار مفیدی که کرده ام این بوده که رفته ام واسه فرانسه جیغ زده ام که اون هم باخت! حوصله ندارم با این حالت تهوع غذا درست کنم و مدتهاست چیز شرافتمندانه ای نخورده ام و از همه بدتر اینکه امتحان دارم و تو طول ترم سر کلاس های چرتم نرفته ام و امتحاناتم روی هم هستن. وقتی هم با قیافه نزار می رم پیش سرکارگرهام کلی دعوام می کنن که اینقدر به خودت فشار نیار و زیادی سخت می گیری و یه ساعت چرت می گن. آخرش بعد از اظهار ندامت من و خداحافظی یکیشون میل می زنه میگه راستی این ریپورت و این کد ها رو واسم بفرست (انگار ازآسمون قراره بیفته و من بفرستم) اون یکی میل میزنه میگه کی ببینمت (انگار قراره ببینیم همو درد دل کنیم و چایی بخوریم. انگار نه انگار داره یه کوه کار می ریزه سرم) و اون یکی هم راجع به این می گه که چقدر مهمه امتحانشو خوب بدم ، ....

من مثل هانس به سیستم تک زوجی معتقدم. ولی مطمینم ۶ تا شوهر داشتن خیلی راحت تر از ۳ تا استاد داشتنه!

پ.ن: هنوز تابستون شروع نشده و من این همه غر می زنم؟؟ اون موقع می خوام چه غلطی بکنم؟
پ.ن۲: من مامانمو می خوام!!!
پ.ن۳:جدی حالم بده ها! یعنی شوخی شوخی مریض شده ام؟ اون قدر وقتشو ندارم که ترجیح می دم باور نکنم!
پ.ن.۴: من اصولا وقتی خیلی کمبود محبت و مامان پیدا می کنم تنها مسکن نسبی ام غر زدنه! شرمنده دیگه!!!
پ.ن.۵: خدا به دور! اینو نگاه کن: http://fa.wikipedia.org/wiki/دبیرستان_فرزانگان_تهران ... حلی از این هم بدتره!
پ.ن.۶: نزدیک ۶۰ نفر تو یه هفته اخیر به مناسبت های مختلف به من گفته اند خیلی سخت می گیرم! من که دقیقا هیج غلطی نمی کنم! اینها چی می گن؟

pissed off


گزاره های قابل اطمینان و بدیهی رو می ذارم کنار هم که تحلیلشون کنم و راه حل پیدا کنم. همشون رو که جمع کردم سعی می کنم state رو با یک کلمه توصیف کنم...


وسوسه


http://blog.hadisabbagh.com/?page_id=453

بهش میگن وطن ....

میدونم که خیلی ها حاضرن لقب وطن فروش و بی غبرت و هزار تا چیز دیگه بهم بدن به خاطر کاری که من بهش میگم هجرت!

ولی هر چی باشم .... یا نباشم..... هنوز ..... همیشه .... آتیش میگیرم از این چبزها.....


http://jp.youtube.com/watch?v=CEfYcZcJccM

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1149610&Lang=P


من چرا آروم نمی گیرم؟؟ خسته شدم... از فکر کردن و به نتیجه نرسیدن خسته شدم... از فکرهام خسته شدم....
چرا آروم نمیشم....

I deeply, truly, madly...do


از تنهایی مگریز
به تنهایی مگریز
گهگاه آن را بجوی و تحمل کن......




عاشق مسیر ouchy تا دانشگاه شدم....

pros*tit*ution


اصلا حوصله هیجی ندارم! حوصله دیدن هیج کس (به خصوص آدمهایی که الان جلوی جشم هستن) رو ندارم! حوصله هیج کاری رو ندارم! دوست دارم ولم کنن که برم هر چقدر دلم خواست بخوابم و اگه خدا قسمت کنه دیگه بلند نشم! یا حداقل یه آدم فوق العاده بیاد کلی بهم محبت کنه و نازمو بکشه و بعد که خستگی ام در رفت بفرستدم ایران پیش مامانم...

به جای اینها تو شلوغ ترین وقت این ترم لعنتی هستم و رییسم تازه داره از بیگاری کشیدن ازم لذت می بره ، دور نمای آینده هم کلی امتحانه و یه تابستون که احتمالا اذ ترم معمولی سنگین تر خواهد بود و این تازه اول کاره... حجم عظیمی استرس و اعصاب خوردکنی و ماجرای مزخرف تنها چیزهایی هستند که توی برنامه آینده ام (تا یه سال دیگه) می بینم...

الان عکس العمل معقول اینه که بزنم زبر همه چی و ول کنم برم بزنم به کوه یا برم ایران ازدواج کنم و پنج تا بجه بیارم یا برم معتاد بشم یا از همه بهتر فرار کنم برم تو یکی از دهات نزدیک فلورانس کارگر مزرعه بشم....

عوض اینها دارم مثل اسب کار می کنم و خرده فرمایشات تمام اساتید رو رسیدگی می کنم و شب می مونم لب که مبادا حتا فکر خوابیدن به سرم بزنه....

احساس فاحشگی می کنم از این کارم.... یکی از معدود چیزهاییه که باهاش خیلی مشکل دارم....

آنجه سلطان ازل گفت بکن آن کردم....


هرچی میگذره بیشتر به این نتیجه می رسم که هرکس برای کاری ساخته شده... و کارهایی هست که آدم براشون ساخته نشده!
من برای این قدر غمگین بودن ساخته نشده ام... برای همین احساس استیصال داره نابودم می کنه...

باز هم احتیاج به رویا دارم... رویاهایی که از داشتنشون سرافکنده نباشم....

شاید راه حل واقعی همونیه که همیشه تکذیبش می کنم... شاید اصلا از اول بنا بر تسلیم شدن بوده... شاید باید از دست داد تا پیدا کرد...
شاید باید دروغ رو باور کرد... شاید باید باور کرد که دروغ بوده.....

شاید بهتره فردا رو فراموش کنی.....

keep your dreams alive


میدونی جذاب ترین حال رو گی داری؟ وقتی که کسی که دوستش داری اونقدرجلوی چشمت باشه که حوصله ات ازش سر بره، کلافه شی، از خدابخوای دو دقیقه از شرش خلاص شی...