گم شده و غمگینم.
شور زندگی رو به زور تو خودم زنده نگه می دارم. حتی اگه به دروغ باشه.
تو این خر تو خر و کثافت بازار و بازی های مزخرف و این همه loser که دورمو گرفته، تو این سرما و تاریکی و سرگیجه، بین این همه دروغ.... بوسه لازم شده ام. از اونها که غافلگیرم می کنه و فقط محض محبته و کسری از ثانیه طول می کشه و حتی هیچ معنی خاصی به جز بوسه نداره....
دیگه حتی الکل هم نمی خورم که یادم بره. حتی عید هم نیست که بهانه باشه واسه لحظات در آغوش کشیدن... حتی زمستون هم نیست که آدم به امید اسکی زنده باشه.. حتی خاطره ای هم اونقدر رنگ نداره که تصویرش واسم لبخند باشه.... هیچی نیست... هیچیِ هیچی نیست...
باید غرق کنم خودمو... تو کار خودمو غرق می کنم...
دلم آغوش و بوسه می خواد..
آغوش. >D:<
و
بوسه. :*
برای تو