And I've, got all the symptoms of a girl with a broken heart*


خسته و عصبی ام. شب ها بعد از دو ساعت خوابیدن، بیدار می شم ، بیدار می مونم... آروم نیستم. خودمو با کتاب خوندن سرگرم می کنم. 

معین داره می خونه.. "بلا گردون چشمات، زمین و آسمونها..."

بدون لحظه ای فکرکردن، بلند بلند تصحیحش می کنم: "اگه بلایی باشه، هرگز برای گردوندنش نوبت به زمین و آسمون نمی رسه ..."


چه می کنم با خودم؟؟



*But no matter what you'll never see me cry....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد