I wanted to disprove that "perfect relationship is only possible with a perfect partner"...
I was proved wrong!
حالا فقط غمگینم... بینهایت غمگینم... حالا که زندگی خوبی دارم.. حالا که همه چیز سر جای خودش آروم گرفته... حالا که خبر های خوب روزهایم را لبریز می کنند... فقط غمگینم.. خشمگین نیستم.. بخشیده ام.. مدتهاست که همه چیز را بخشیده ام... نبخشیدن خیلی فراتر از توانایی هایم بود... حتی بدون اینکه بخواهی بخشیدمت... حتی نفهمیدی که بخشیدم... فهمیدی و تمام تلاشت را می کنی که فراموش کنی که چرا باید ببخشم... چه چیزهایی را باید ببخشم... بخشش ضروری بود، نه از روی علاقه و بزرگی.. که از سر اجبار...
و بی نهایت غمگینم که نمی فهمم چرا... نمی فهمم چطور تونستی... نمی فهمم چطور می تونی... نمی فهمم چرا...
و تو فراموش کردی... همه چیز را فراموش کردی... همه خوبیها و بدی ها را فراموش کردی... فراموش کردی چی بودی برای من و چی بودم برایت... فراموش کردی تمام اتفاقاتی که ما را به اینجا رساند... فراموش کردی تمام تصمیماتی که در نهایت هشیاری، گیرم تحت فشار گرفتی... حتی فراموش کردی که چرا تمام این کارها را کردی... فراموش کردی که در تمام این تصمیماتت فقط من قربانی شدم... فراموش کردی که فقط من را قربانی کردی، چون فقط من بودم که از ناراحتی تو عذاب می کشیدم... فقط من حاضر بودم قربانی شوم که تو راحت باشی...
فقط از من گذشتی و فراموش کردی... فراموش کردی چرا گذشتی... فراموش کردی که از چه کسی و چرا گذشتی...
من هم روزی می گذرم... نه به اجبار یا تحت فشار... به حرمت قانون بقای زندگی می گذرم... اما خوبی ها وبدی ها و دوست داشتن ها و خاطرات با گذشتن ما از بین نمی روند.. مسولیت تصمیماتمان هم با بستن چشم ها نابود نمی شوند... من و تو می گذریم... زندگی همیشه باقی خواهد ماند...