دنیا و تمام مافیها جلوی من به رقص در می آیند تا من ظرفیتم برای به دست آوردن و داشتن همه چیز و همه چیز را اثبات کنم...
حتی آسمان هم مرزی بر راهم نمی گذارد تا چشمهایم تصمیم بگیرند آنچه می خواهند ببینند....
قوت دست هایم انتهایی نمی شناسد و پاهایم در هیچ راهی مرا تنها نمی نهند...
من... آزاد و خوشبخت.... تنها دغدغه نوشیدن این خوشبختی را دارم....
و هنوز دلم می لرزد از وحشت شبهای تمام ناشدنی... از خوف هق هق های بی صدا ...ترس از دست دادن داشته و نداشته هایم....
و تنها در آغوش تو لحظه ای این همه را فراموش می کنم... لحظه ای آرام میشوم و دیگر نه رویایی می ماند و نه دلهره ای... فقط احساس آرامش وصف ناپذیر است و امنیت بی انتها.... تنها در آغوش تو...