ببین! بذار منطقی باشیم! اگه من بخوام سر ۴ تا کلاس و یه سمینار برم و به ازای هر یه ساعت که سر کلاس می رم دو کتاب بذارم جلوم و یه فصل از هر کدوم رو بخونم و تمریناتشون رو حل کنم و واسه هر نکته ای که recitation میگه، برم کل یه course رو مرور کنم و وقتی استادم می فرمایند که برو فصل ۵ فلان کتاب رو بخون، من برم ۴ فصل اول رو ۲ دفعه بخونم تا بتونم تمام قضایا و مثالها رو خودم تنهایی حل کنم و تمریناتشون هم کامل حل کنم تا بعد تازه به خودم اجازه بدم که بسم الله بگم واسه فصل ۵... و اگه قرار باشه هر شب که خسته و مرده می رسم خونه، دپ بزنم که خوشبختی مفهومی نداره وقتی تنها هستی و مالیخولیای کوتاه مدت بگیرم و بعد ۱۵ دقیقه به این نتیجه برسم که این برنامه ای نیست که واسه زندگی ام دارم و برای اثبات این موضوع به خودم پاشم به مدت ۲-۳ ساعت، خونه بسابم، غذای مفصل درست کنم که وقتی آماده میشه که از گرسنگی تموم شده ام، یا اگه این کارها نبود، آهنگ بذارم و برقصم یا برم gym بدوم، و خلاصه دیر وقت که دیگه یه ثانیه هم نمی تونم روی پام بند شم، تازه یاد کمبود فرهنگ در زندگی ام می افتم و اون قدر کتاب می خونم که نمی فهمم کی خوابم می بره و فرداش هم کله سحر باز پا میشم که روز شلوغی رو شروع کنم....
اگه اینطوری بخوام زندگی کنم که هیچ وقت به نقطه ای نخواهم رسید که حتی راجع به دفاع و تموم شدن زندگی تحصیلات تکمیلی فکر کنم.... هیچ وقت!!!