این همه اشک به خاطر دوری و ندیدن آدم ها و چیزها و جاها و خاطرات و دوری نیست. اصلا مگه میشه از این همه، این قدر دور شد؟ مگه میشه حتی یه لحظه یک نفس ازشون فاصله گرفت؟...
همه این غصه بابت اینه که آدم می بینه که داره می ره و قلبش رو جا میذاره. دستتو می کنی تو سینه و اون چیز قرمز رو می گیری تو مشتتو بیرون می آریش، توی فرودگاه می ذاریش بمونه و میری.... فکر می کنی بین این توی دو تیکه شده، خودت مهم تری یا قلبت؟؟ .. معلومه که قلبت!
می گن چقدر دیگه می آی؟ همش میگم نمی دونم... میگم ایشالا خیلی طول نمی کشه.. واسه هر کس که یه ذره حوصله داشته باشه از نقشه هام برای برگشت حرف می زنم... باعث می شه اروم تر شم. اما این آرامش فقط اون بغض رو عمیق تر می کنه. بغضی که گاهی که شروع به اشک ریختن می کنه، دیگه نمیشه جلوشو گرفت.. تا ساعتها ادامه داره..
الان شب آخری بیدار مونده ام که چی؟ تنها فایده اش اینه که فردا عصبی تر از چیزی که باید باشم می شم و هیچی به هیچی...
سلام عزیزم
خیلی بدی... چون اشک من رو هم با جملاتت در آوردی...
زندگی همینه, ... خوشایند نیست این دور بودنها, اما قابل تحمله...
بخصوص وقتی کسایی هستن که تو رو همیشه یاد کنن و بگن چقدر دلمون براش تنگ شده...درسته مثل همین الان من
خیلی مواظب خودت باش
قربونت
نمیدونم چرا, اما درست همین الان یه لحظه حس کردم کاش یه بار دیگه ببینمت... تروخدا یه روزی اومدی ایران, اگه ما زنده بودیم و کلا بودیم... دلمون برای دیدار تو منتظره
شاید تنها خوبی که از قلب شکسته دیدم اینه که هیچ وقت مجبور نمیشی همهشو جا بذاری. میتونی تکه تکه هاشو با همه قسمت کنی و هنوز هم تکهای برای خودت داشته باشی، تکهای که، تکهست، ولی هنوز میتپه، خیلی هم تندتر از قلبی که داشتی! خوت رو دو تیکه نکن: ده تیکه، صد، لازم شد هزار، حتا بیشتر. شایدم با این طور فکر کردن فقط میخوام دل خودم رو خوش کنم. دل که نه، همون تیکه!
تکهی جدید زندگیت به خیر؛ مراقب خودت باش!