گفت: دوستت دارم.

گفتم: فردا ...

گفت: بوسه

گفتم: دوستت دارم



نظرات 1 + ارسال نظر
مرلین پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:43 ب.ظ

تو را دیدم
مرا ندیدی
لبخند زدم
نیشخند زدی
لرزیدم
خندیدی.

گفت:‌ می آیی؟
گفتم: می‌آید؟
گفت: نمی دانم
گفتم: نمی دانم.

گفتم: امروز زیباست!
گفتی: دیروز زیباتر بود
گفتم: چه خوب که با تو هستم
گفتی: چه خوب که همه هستند.

گفتم: فردا می روم
گفتی: به خوشی
دردت را به یادگار بردم
یادم را به فراموشی.

گفتم: این برای توست
گفتی: چه زیبا!
گفتم: به زیبایی فکر تو
گفتی: به طراوت نغمه ی او.

پرسیدم: دوست داشتن در چیست؟
گفتی: صداقت
گفتم: و دیگر هیچ؟
گفتی: «هیچ».

گفتی: ناراحتی؟
گفتم: دردی دارم
گفتی:‌ با من بگو
گفتم: درد مشترک
گفتی: خوب می دانم
گفتم: کاش بدانی.

گفتم: باید ببینمت
گفتی: فردا
گفتم: امانت را چه؟
گفتی: فردا
گفتم: فردا دیر است
گفتی: فردا همه هستند.

بی تو گریستم
بی او گریستی
صدایت لرزان بود
صدایم لرزان شد
گفتم: ناراحتی!
گفتی: نیستم
گفتم: با من بگو
گفتی: هیچ
گفتم: خوب خواهی بود؟
گفتی: خوب خواهم بود
لرزیدم
ندیدی
خندیدم
رنجیدم.

به تو اندیشیدم
تو به او
او به تو
او به او.

گفتم: بوسه
گفتی: قبول
گفتم:‌ می رویم؟
گفتی: اگر بخواهی
گفتم: تو چه می خواهی؟
گفتی: فرقی ندارد
رنجیدم
گفتی: او خواهد آمد
لبخند زدم
لرزیدم.

صداقت را فرش راهت کردم
تو گذر کردی
گفتم: دوستت دارم
تو گذر کردی
گفتم: و این است «دیگر هیچ»؟
و باز هم گذر کردی
خندیدم
به ژرفای بیهودگی
گریستم
به وسعت سادگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد