تهران در آتش زندگی می سوزد.... شهر ۲۳ سال زندگی من تجربه غریبی را می گذراند... و من نیستم که لبخندها و اشک ها،امید ها و نگرانی هایش را تقسیم کنم... در کسل کننده ترین و غم انگیزترین و شادترین لحظات غربتم لحظه ای دست از دلتنگی نکشیدم... دیشب وطن از من غریب بود یا من از وطن؟
خوشحالم که امید رو به دلت راه دادی آرتور