Absolutely obsessed.....

هفته دیگه قراره یه آدم خیلی خیلی خیلی خیلی هیجان انگیز رو ببینم. حدس می زنی چه احساسی دارم؟ دقیقا! هیجان زده ام. ;)


از شوخی گذشته به نظرم اتفاق مهمیه. کاملا آمادگی دارم که اساسا تحت تاثیر قرار بگیرم. از هیجان و کنجکاوی گیجم...


یک ساعت بعد: شدیدا تو فکرم. هوومممم.. به نظرم وقتشه یه تصمیم درست حسابی بگیرم... تصمیم که نه! باید فکرهامو جمع و جور کنم. جواب دو سه تا سوال رو پیدا کنم و با این موضوع که چند تا از سوال هام قرار نیست جواب داشته باشه کنار بیام... توی اون مود هستم که انگار یه چیزی زیر پوستم و شاید توی رگهام جریان داره و اون قدر جدی و پیچیده و عظیم و مهمه که نمی تونم راجع بهش درست فکر کنم...

(کاش یکی بود کمک می کرد. یا حداقل می شد راجع به این چیزها باهاش فقط حرف زد.... این دورترین خواهش ممکنه. الان هیچ کس تو فاصله فلان قدری ام هم نیست که ذره ای این چیزهامو درک کنه... no prob!)


پی نوشت: ای لعنت بهش! جون من! تو باورت می شه که طرف فقط و فقط ۶ سال از من بزرگتر باشه؟ ۶ سال یعنی دقیقا هیچی! من خیلی عقب مونده ام یا اون خیلی جلو ئه؟ ... اوهومم... جفتش!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد