خسته شدم! می فهمی؟ دیگه واقعا خسته شدم!
به شدت دوست دارم این دو سال رو بریزم تو یه گونی، پرتش کنم آنجا که عرب نی انداخت...
خسته شدم! دیگه واقعا و بی شوخی احتیاج دارم به یه چیزی که بهش تکیه کنم. حتی شده برای چند لحظه..
خسته شدم! می خوام چشمامو ببندم و چند دقیقه آروم باشم. آرامشی که فکر می کردم فقط تو می تونی بهم بدی.
از این همه مسئولیت که همیشه فقط رو دوش منه خسته شدم. از این صبری که قرار نیست هیچ وقت تموم شه خسته شدم..
خسته شدم... و تو نمی فهمی. دیری. دوری. کمی...
من هم نزدیکم، هم زودم، هم زیادم. بیا تکیه بده! آی بسسه افتادم!!!