گاهی خیلی هوس می کنم سلیقه ام رو در مسایل مختلف زندگی گسترش بدم! مهم نیست که این همه فکر در لحظه چقدر به دردنخور باشه! مهم اینه که احساس صاحب سلیقه بودن بکنم...
مثلا تا مدتها جذابترین تیکه لباس واسم جوراب بود! عاشق جورابهای رنگی و با جنس خوب و جذاب بودم! (هنوز هم هستم!)... ولی دیگه دارم سعی می کنم بزرگ شم و به تکه های دیگه پوشیدنی ها هم توجه کنم.... کاندیداهای جدید اینها هستن: کلاه، لباس خواب، انگشتر... (چرا به سمت حجاب اسلامی حرکت نمی کنم؟؟ ;) )
یه بار یه آقایی اینجا می خواست کت شلوار بخره! منو به عنوان مشاور اعظم با خودش برد که کمک کنم! (هیشکی هم نه، من!!!!) بردمش مغازه مورد علاقه ام و تو ۵ دقیقه ۲ دست لباس گذاشتم جلوش با دو تا قیمت خیلی مختلف و البته کیفیت مختلف. گغتم خودت ببین پولت به کدوم میرسه. خلاصه که اون روز نخرید و یه هفته بعد اومد گفت تمام لوزان و ژنو رو گشته و اونی که من نشون داده بودم با توجه به قیمت بهترین بوده. بسیار حال کردم که می تونم چرت نگم! حتا تو چیزهای بی ربط..
اینجا گاهی می رم یکی از این فروشگاههای ۵ طبقه که همه چیز توش پیدا می شه و واسه خودم می چرخم که مثلا ایده بگیرم! گذشته از اینکه با قیافه مجذوب هم زن برقی و قابلمه و آبکش و جای نمک ، فلفل رو می نگرم، بخش مورد علاقه ام قسمت وسایل حمومه... اون هم نه حوله و اینها! چیزهای فوفولی و به درد نخور،،، عود! شمع خوشبو! ظرف فلزی واسه شامپو (که من نفهمیدم چرا اینقدر زحمت؟؟ خب از همون قوطی اولیه آدم می تونه استفاده کنه!!)
ولی خب مشکل اینه حموم خونه آدم باید بزرگتر از نیم متر مربع باشه که راجع به ست شامپوی وان فکر کنه. و خب آشپزخونه هم باید با سی نفر دیگه مشترک نباشه که واسه قهوه سازت، دستمال مخصوص تمیز کردن داشته باشی... خلاصه که تفریح اصلی ام این وسط تخمین تعداد دهه های لازم واسه مهیا شدن بستر این دری وری هاست...
ناگفته نماند که سوتی هم کم نداده ام! یه بار دنبال کرم می گشتم یه چیزی پیدا کردم و با دقت مشغول بررسی اش شدم! با این فرانسه ضایعم مدتها تلاش کردم بفهمم همونیه که می خوام یا نه... آخرش فهمیدم پودر بچه بوده! یه بار دیگه هم می خواستم ایده بزنم غذاهای جدید رو تست کنم! یه بسته خیلی جذاب به چشمم خورد..... که آخرش فهمیدم غذای سگ بوده! این آخرین بار هم که حدود ۱۰ دقیقه جلوی یه قفسه وایساده بودم و از کنجکاوی داشتم می مردم که اینها دقیقا چیه که..... راستش نمی تونم اینجا تعریف کنم! ولی احتمالا دیگه اون فروشگاه نمی رم!!!
اصل ماجرا رو هنوز نگفته ام! بین این همه چیز چرت و جذاب یه موجوده که همیشه منو تکون می داده... به اصطلاح برام impressive بوده! به نظرم یکی باید تو زندگی اش خیلی بی غم و خیلی بی کار و خیلی دلخوش باشه که ااز این داشته باشه!!! معتقدم خیلی خیلی خیلی خفنه!!!
الان کل خونه زندگی من ۱۲ متر مربع نمیشه! آشپزخونه ام با ۳۰ نفر مشترکه! توی حموم نمی تونم تکون بخورم بس که کوچیکه! یه ساک خرید می کنم دیگه نمی شه تو اتاق راه رفت بس که شلوغ می شه! ولی..... امروز جا ماکارونی خریدم!!!
پی نوشت: هیچکس حق نداره الان اینجا در مورد تقدم زمانی علت بر معلول حرفی بزنه!!!
واقعیت اینه که نتیجه ی اخلاقی ش می شه همین که علت بر معلول مقدمه! D: ولی ما یه رفیقی داشتیم که در نهایت به این نتیجه رسید که تقدم علت بر معلول مقید به زمان نیست، یعنی گذشته می تونه تحت تأثیر آینده تغییر کنه... البته به نظر من هم درست می گه، اما مسأله ی مهم تر اینه که یه استاد خفن فلسفه تفهیم ام کرد که: تناقض با گذشت زمان قابل استناد نیست، یعنی یه موضع صرفاً در آنِ واحد می تونه متناقض باشه. تناقضی که در طول زمان اتفاق بیفته دیگه تناقض نیست، توسعِ بینش ه.
همممممممم!
آره خب... ولی من در تحیرم که چه جذبه ای دارم اینجا و حرفم عجب برشی داشت... ;)
این قضیه توسعه بینش و اینها... خب آره! هرچند که من بیانم فرق می کنه! ولی به گمونم نکته رو نگرفتی! بازه رو باید کوچکتر کنی... :)
anyway... جان من بیخیال بذار حالشو ببرم....