یعنی رییس من رسما بی شعوره! ساعت یازده شب میل می زنه که فردا قبل meeting با مارتین ببینمت. من هم میگم میشه لطفا زود قرار نذاریم؟ من امشب کار دارم نمی تونم زود پاشم. میگه حتما! ساعت ۱۰ خوبه؟!!!!!!!
یکی نیست بگه ساعت۱۰ اول صبح محسوب میشه! آدم زیر دست چینی جماعت کار کنه بعضی وقتها درد شدیدی رو باید تحمل کنه!!
منو بگو که از صبح کلی شاد بودم و کلی کار مفید کردم (هیچ کدوم واسه رییسم نبود. فقط نیم ساعت به حرفهاش گوش کردم و سر تکون دادم) و عصر کلی کنار دریاچه بودم و می خواستم امشب بشینم مینا ی امسال و پارسال همین موقع رو بررسی کنم و ترازو رو به راه بندازم و نتایجش رو اینجا پابلیش کنم و تعیین هدف کنم که مینای سال دیگه باید در چه جهتی پیش رفته باشه و...
و مهم تر از همه اینکه فکر کنم به اینکه فردا به مارتین چی بگم (آره!! این حقیقت داره! من واقعا با مارتین قرار دارم! تصور کن!!!!) وفردا عصر می خواستم برم کنار دریاچه بدوم و شب هم که مهمون هستم و فردا و پس فرداش قراره یا یکی کل لوزان رو بگردیم و شاید با دوچرخه بریم مونترو .....
It was a beautiful day! wasn't it? Now I am 23 years old! You know what? I'm happy of that. Every and each instant of this life is an amazing miracle. I'm gonna drink it dry
تولدت مبارک دخترم!
هم چنان رددررررررررررردرددردردددررررررمممم باشی!
ممنون....