می ذارم کلمات بیان و برن... گاهی مثل سیل منو تو خودشون غرق می کنن... گاهی مثل یه دست بزرگ، سیلی می زنن ... گاهی هم مثل یه دوست سرشون رو روی شونه ام می ذارن و های های گریه می کنن....
و من اجازه می دم هر کار دوست دارن باهام بکنن... می ذارم آب تا ارتفاع زیادی بالا بیاد...
گم می شم... غرق می شم... هیچ می شم...... از نو ساخته می شم... از نو خودمو پیدا می کنم... از نو شروع می کنم.....
خداوند ساعتی در دست دارد و تو را نظاره می کند! اعتراف کن!