قبلا هم اعلام کرده بودم که تا چیزی out of date نشده باشه، اینجا در موردش نمی نویسم! راستش خبر که زیاده! ولی هیچ کدوم out of date نیستند! دقیق ترش اینه که اون قدر خبر زیاده که فرصتی برای اعلام انقضای قبلی ها نیست! stack فقط اونقدر فرصت داره که پر شه...
زندگی ام خود کاروانسرا شده! حادثه است که مثل مور و ملخ رخ می ده! تنوع زندگی بی نظیره! روزی یه گله آدم سرشون رو می اندازن وارد زندگی ام میشم! هم زمان یه ربع گله سرشون رو می ندازن پایین تشریف می برن (check out هم که شکر خدا نمی کنند! یعنی اصلا به روی خودشون نمی آرن! استراتژیِ من گیلاسم!**) یه نصفِ گله آدم هم خودم با جارو بیرون می کنم... از شمردن احشام هم صرف نظر کرده ام، ولی کم نیستند! تازه این میشه interface ماجرا! تو core خبر از این هم بیشتره...
نه! به جانِ خودم و خودت، گله ای نیست!
...
روز تولدم با دوستی صحبت می کردم! از روزهای آخر دبیرستان می گفتم... که اون محیط با وجود اینکه خیلی دل بسته اش بودم، داشت کسلم می کرد! یه جور اندوه! احساس می کردم یه چیزی یه جایی کمه! توصیف دقیقش میشد حرفی که نسیم بهم زده بود! که وقتی دبیرستان همه چیزهایی که باید بهت بده رو بده، دیگه برات کافی نیست! اون موقع است که وقتش شده دانشجو شی! باید از این حس شاد باشی! چون معنی اش اینه که چیزی که باید به دست می آوردی رو پیدا کرده ای! الان برای بقیه اش آماده ای!...... روز تولدم رو تعریف می کردم! به اون دوست می گفتم که احساس می کنم باز هم تغییری در راهه! مثل اتفاقی که پیدا شدنش رو قبل از اومدنش احساس می کنی! فقط وقتی می تونی این حسو داشته باشی که براش آماده باشی. که همه مقدمات رو براش آماده کرده باشی و فقط باید منتظر ورودش بشی! اون انتظار می شه این حس مبهم! می گفتم که تغییراتی در راهه! حضورشون رو احساس می کردم! و نگران بودم که نکنه کم آماده باشم! نکنه عاقبتش به خیر نباشه... شب، آبستن حادثه ای بود.....
الان، بعد این مدت، سیل اون حوادث اومده اند... و حتی یه جاهایی به نظر کم کم به حالت پایدار رسیده ام! هنوز کاملا همه چیز آروم نشده! خیلی از نگرانی هایی که داشتم بر طرف شده! خیلی جاهایی که می ترسیدم خراب کاری کنم، عالی بودم! خییلی جاهایی که حتی نمی تونستم حدس بزنم خبریه، همه چیز بالاتر از perfect پیش رفته! و البته بدیهیه که کلی نگرانی جدید هم دارم! از هیچی پشیمون نیستم! ولی متاسفانه (راستش دوست دارم اینجا بگم خوشبختانه) هنوز فرصت ها و شانس های زیادی برای اشتباه کردن دارم!***
جالبه که به نظر می آد من برای هر روزم تا حداقل چهل روز دیگه کار جدی برای انجام دادن دارم و با این وجود هنوز فرصت پیدا می شه که هر روز این همه ماجرا اتفاق بیفته.. از همه اینها شادم!
خیل عظیمی از دوستان می فرمایند وقتی هر برنامه ای که هر کس داره، تو هم توی برنامه ات داری، این عیاشی هات چیه دیگه؟! ۳ تا درس اختیاری گرفتنت چه صیغه ای بوده دیگه.... لازم به ذکره که از موهبتِ مرحمت Information Theory و به خصوص Adaptive Filter بوده که تو این چهارـ پنج ماه، بارها مرز جنون رو طی نکرده ام! (بله! خبر دارم که صد سال اولش فقط سخته!) تهِ تهش هم نگاه کنی، من بالا برم، پایین بیام این کاره ام!
دوستان وقتی از احوالات می پرسند، گاهی که می خوام خیلی صادق باشم می گم: من طربم، طرب منم... زیرکی گفت: لابد هم "عشق میان عاشقان...****" یک کم فکر کردم، دلم نیومد تقیه کنم یا حتی تمامِ حقیقتو نگم!فقط چشمک زدم! از سنِ من گذشته که دیگه از ارجحیت زندگی به عشق سخنرانی کنم یا اصل بقای زندگی رو بکشم جلو که اگه یه شب شوهر و دوازده بچه ام زیر آوار بمونن، فردا صبح می رم دنبال شوهر و دوازده تا بچه دیگه یا .....
------------------
*راستش الان از این موضوع که اکنون فاصله میان ما از فاصله میان ابرهایی که در آسمان و انسانهایی که بر زمین سرگردانند، بیشتره هم احساس مسرت می کنم! بچرخ تا بچرخیم!
** اشاره به یه جوک بی مزه! یه شکارچیه میره جنگل! فیلها میرن بالای درخت، میگن: ما رو نکشید! مارو نکشید! ما گیلاسیم!
***فرصت برای اشتباه کردن، یعنی تو با یه خطا می تونی دچار خسران شدیدی بشی! که معمولا تمایز واضحی بین اشتباه و درست دیده نمی شه! این میشه متاسفانه اش! ولی از اون طرف اگه باهوش باشی، یا حداقل معجزه بشه و اشتباه نکنی، اغلب این حوادث عاقبت خیلی جذاب و هیجان انگیزی دارند! اگه هم نداشته باشند، حس شادی ناشی از اشتباه نکردن به اندازه کافی فوق العاده هست!
**** من طربم، طرب منم، زهره زند نوای من عشق میان عاشقان شیوه کند برای من
گلچین غزلبات شمس، من انتشارات آتلیه هنر رو ترجیح می دم! اون کتابفروشی خفن انقلاب که کتابهای نفیس می فروشه، حتما داره ازش!
*****تا حالا شیر شکلات به همراه شکلات تلخ خوردی؟؟ اگه نه، برات متاسفم ;-)