من بالاخره موفق شدم کم بیارم!!!
اصل ماجرا سر این بود که من وقتی علت یابی کردم که چرا هیچ وقت در طی مصاعب و مشکلات زندگی کم نمی آرم، علت رو در جهلم نسبت به قسمت practical دیدم! یعنی خیلی ساده نمی دونستم که اگه کم بیارم دقیقا باید چه کار کنم! فرض کن! یه مشکل داری! نمی تونی حلش کنی! هر روز مهمتر و سخت تر می شه! و هنوز نمی تونی حلش کنی! خوب دیگه! وقتشه که کم بیاری! من همین حا مشکل داشتم! که نمی دونستم بعد از کم آوردن باید چه کار کنم! بعد از کلی خلاقیت زدن به این نتیجه می رسیدم که "خب! باید حلش کنم! یا باهاش کنار بیام!" ولی این که دیگه کم آوردن نمی شد!
مسئله بسیار پیچیده ای بود!
دیشب بالاخره موفق شدم!
یهو به خودم اومدم دیدم که یه آقایی دو ساعته دائما داره تو گوشم فریاد می زنه : "همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت......"* با یه دستم دارم تلاش می کنم رابطه (40-6) کتاب فرآیند رو اثبات کنم**، جلو چشمم کتاب دوستمون آقای Collin باز بود و تمام حواسم به این بود که WCDMA ***چی می تونه باشه؟ چرا؟ آیا؟ چگونه؟؟
چیه؟ این جور کم آوردن فقط به درد خودم میخوره؟؟ خوب من هم فقط در همین حد وسعم می رسه! هیچ وقت نخواستی درک کنی!!!!!!
--------------------------------------------------------
* شام مهتاب! لابد نگرفتی که اصلش همین جا بود! "گذشت روزگاری از اون لحظه ناب.... "
**اعتراف می کنم که ریاضی دو ۱۶ و خورده ای شده ام! (فکر کنم!). آخرش هم term سوم رو در نیاوردم!!!
*** فرقش با CDMA رو نمی دونم! فقط می دونم جفتشون یه ربطهای اساسی به DS_SS دارند! مفصل راجع به همشون می گم!
تو از این شکستن خبر داری یا نه...