تا همین چند ماه پیش هیچ نوع درکی نسبت به این که بگم: «یه بار دیگه خداحافظ...» نداشتم! امروز برای بار دوم رفت! و من می بینم که هنوز بار اولش رو هم باور نکرده ام! این بار می تونم حدس بزنم چه اتفاقی می افته...
تمام شبهای تنهایی و دردسر و ناراحتی، فقط تلاش خواهم کرد به این فکر نکنم که اگه هنوز بیرون اتاقم پای درسش نشسته باشه، می تونم برم حداقل نگاهش کنم! توی دانشگاه همیشه چیزی برای خوندن دم دستم می ذارم که هر ۲۰ ثانیه برای دیدنش برنگردم پشت سرم رو نگاه کنم و بعد از چند لحظه به خاطر بیارم که چقدر دوره....
یه قسمت از زندگی و احساساتم به نظر فلج می رسند...
----------------------------------
* یه آهنگ از هایده است که خودش گوش میده!